بند ۵۰
کز هر جفا که رفت و رود برسرم دریغ
کس نیست واقف از دل غم پرورم دریغ
از ما گذشت و رفت و در آغوش خاک خفت
خاکم به سر ز خاک ببین کمترم دریغ
الا به مرگ دامنش از کف ندادمی
کشتی کس ار به جیب اجل رهبرم دریغ
آن پایمال پهنه شد این دستگیر قوم
افسوس بر برادر و بر خواهرم دریغ
عنوان نامه خون جگر کردمی اگر
می رفت قاصدی به سوی مادرم دریغ
ایام غم در این همه آتش که سوختم
دردا که یک شب آب نشد پیکرم دریغ
ز اول شرر که سوخت مرا چون شدی که پاک
رفتی به باد صارفه خاکسترم دریغ
با انده فراق تو سازم به یاد مرگ
نبود جز این معالجه ی دیگرم دریغ
صبر از جداییم نه و خصم به رو به عنف
ناچار مشکل آمده مشکل ترم دریغ
دفن ترا به خا ک ندادند مهلتم
در کیش این فریق کم از کافرم دریغ
عمری به تربت تو بباید گریست زار
مهلت نداد دشمن بدگوهرم دریغ
صد کوه غم به دل ز تو دارم که تا ابد
یک موی آن نمی رود از خاطرم دریغ
کو وقت تا به ذل یتیمان خورم فسوس
کو عمر تا به ذبح شهیدان برم دریغ
طوفان فتنه خاک سکونم به باد داد
کشتی شکست و رفت به پا لنگرم دریغ
پس گفت چون روان شد و رو سوی راه کرد
وز دود آه روی ملک را سیاه کرد
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کز هر جفا که رفت و رود برسرم دریغ
کس نیست واقف از دل غم پرورم دریغ
هوش مصنوعی: از هر بدی که به من میرسد و از هر سختی که تحمل میکنم، افسوس که کسی نیست که از دل پر غم من باخبر باشد.
از ما گذشت و رفت و در آغوش خاک خفت
خاکم به سر ز خاک ببین کمترم دریغ
هوش مصنوعی: او از میان ما رفت و در آغوش زمین آرام گرفت. غم خاک بر سرم بریزد، زیرا از خاک کمتر شدم. افسوس!
الا به مرگ دامنش از کف ندادمی
کشتی کس ار به جیب اجل رهبرم دریغ
هوش مصنوعی: ای کاش در زندگی خودم به مرگم تن نمیدادم، چون هیچکس نمیتواند مرا از چنگال تقدیر نجات دهد.
آن پایمال پهنه شد این دستگیر قوم
افسوس بر برادر و بر خواهرم دریغ
هوش مصنوعی: این شاعر از درد و غم خود سخن میگوید و به حال برادر و خواهرش افسوس میخورد. او احساس میکند که در جامعهاش همه چیز به نابودی و زمینی میرسد و کسانی که باید حمایت کنند، به جای یاری، در کنارش قرار نمیگیرند. این حس از دست دادن و تنهایی، او را عمیقاً تحت تأثیر قرار داده است.
عنوان نامه خون جگر کردمی اگر
می رفت قاصدی به سوی مادرم دریغ
هوش مصنوعی: اگر قاصدی به سوی مادرم میرفت، عنوان نامهام را با خون دل مینوشتم، اما افسوس که چنین فرصتی نبود.
ایام غم در این همه آتش که سوختم
دردا که یک شب آب نشد پیکرم دریغ
هوش مصنوعی: در روزهای ناراحتی و سختی، در این همه آتش و مشکلاتی که تحمل کردهام، افسوس که حتی یک شب فرصت نداشتم که آرامش بیابم و تسکین پیدا کنم.
ز اول شرر که سوخت مرا چون شدی که پاک
رفتی به باد صارفه خاکسترم دریغ
هوش مصنوعی: از ابتدا آتش عشق تو مرا سوزاند، چطور شد که تو به آرامی رفتی و من تنها خاکسترم را بر جا گذاشتی، افسوس.
با انده فراق تو سازم به یاد مرگ
نبود جز این معالجه ی دیگرم دریغ
هوش مصنوعی: من با اندوه جدایی تو کنار میآیم، چون یاد مرگ و ناامیدی چیز دیگری جز این درمان برای من نیست. افسوس!
صبر از جداییم نه و خصم به رو به عنف
ناچار مشکل آمده مشکل ترم دریغ
هوش مصنوعی: صبر من از جداییام نیست و دشمن به زور وادار به مشکلسازی شده است. این موضوع برای من سختتر شده و افسوس میخورم.
دفن ترا به خا ک ندادند مهلتم
در کیش این فریق کم از کافرم دریغ
هوش مصنوعی: ترا به خاک نسپردند و در دین این گروه مرا کم از بیایمانی ندادند.
عمری به تربت تو بباید گریست زار
مهلت نداد دشمن بدگوهرم دریغ
هوش مصنوعی: در طول عمر باید بر تربت تو با اندوه گریان بود، زیرا دشمن بیرحم و بدجنس من فرصتی برای این کار به من نداد.
صد کوه غم به دل ز تو دارم که تا ابد
یک موی آن نمی رود از خاطرم دریغ
هوش مصنوعی: من در دل خود بارها و بارها غمهای سنگینی را به خاطر تو حمل میکنم، اما حتی یک تار موی آن غمها هم از یادم نمیرود. افسوس!
کو وقت تا به ذل یتیمان خورم فسوس
کو عمر تا به ذبح شهیدان برم دریغ
هوش مصنوعی: زمانی نیست که من به ذلت یتیمان بپردازم، و زمانی هم نیست که به قربانی کردن شهیدان مشغول شوم، ای کاش!
طوفان فتنه خاک سکونم به باد داد
کشتی شکست و رفت به پا لنگرم دریغ
هوش مصنوعی: طوفان مشکلات باعث شد آرامشم از بین برود و کشتی زندگیام غرق شود و از آن زمان به خاطر ناتوانیام افسوس میخورم.
پس گفت چون روان شد و رو سوی راه کرد
وز دود آه روی ملک را سیاه کرد
هوش مصنوعی: پس او گفت، زمانی که روحش پرواز کرد و به سمت راه رفت، غم و اندوهش باعث شد که چهره زمین تیره و تار شود.