بند ۴۱
رفتی پدر تو تفته جگر از جهان دریغ
بگذشت آب دیده مرا از میان دریغ
رستن پس از تو نیست سزاوار حال ما
پایم از آنکه دست ندارم به جان دریغ
تحصیل جرعه ای نتوانستم از برات
آب اینقدر گران شد و جان رایگان دریغ
قتلم نصیب نامد و عمرم به سر نرفت
از بخت واژگونه این شد نه آن دریغ
بگذاشتی میان اعادی مرا و خود
کردی سفر به جشنگه جاودان دریغ
در خدمت تو آمده و اینک ز نینوا
با خصم هم سفر سوی شامم روان دریغ
غم را مجال شرح و زبان مقال کو
طول زمان بباید و طی لسان دریغ
مهجور از آستان تو کردم ولی مدار
یک لحظه چشم رحمت ازین ناتوان دریغ
در چشم مردمم چه کند ستر روی باز
نه برقعم به رخ نه برسر طیلسان دریغ
زین پیش ساعتی تو بخواندی مرا به صبر
و اکنون به مقتل تو منم نوحه خوان دریغ
احفاد آل صدق و صفا دربدر فسوس
اولاد اهل کذب و دغا کامران دریغ
از سرو تا سمن همه برباد رفت و ماند
حسرت جزای زحمت این باغبان دریغ
این حرص و کین چه بود که گلچین کربلا
نگذاشت جز گلی همه زین گلستان دریغ
کلثوم زد به سینه و با گریه زار زار
این گفت و ساخت موی خود از مویه تار تار
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رفتی پدر تو تفته جگر از جهان دریغ
بگذشت آب دیده مرا از میان دریغ
هوش مصنوعی: تو رفتی و من از مهر تو دلم به درد آمده، در حالی که هیچ چیز از دنیا برایم باارزش نیست. اشکهایم بیوقفه از چشمانم میریزد و نمیتوانم آنها را از خودم دور کنم.
رستن پس از تو نیست سزاوار حال ما
پایم از آنکه دست ندارم به جان دریغ
هوش مصنوعی: پس از تو دیگر نمیتوانیم جان بگیریم، زیرا حال ما این گونه نیست که شایسته باشد. من پایم به عقب رفته و از آنجایی که دستم به جان نمیرسد، در این وضعیتی هستم که به شدت بروز تاسف میکند.
تحصیل جرعه ای نتوانستم از برات
آب اینقدر گران شد و جان رایگان دریغ
هوش مصنوعی: نتوانستم حتی یک جرعه از آب تو را به دست آورم، زیرا این قدر گران شده که جانم را هم نمیارزد.
قتلم نصیب نامد و عمرم به سر نرفت
از بخت واژگونه این شد نه آن دریغ
هوش مصنوعی: سرنوشت من قهر کرده و مرگ به سراغم نیامده، در حالی که زندگیام به همین حال ادامه دارد. این وضعیت از روی بدشانسی به وجود آمده و این را نمیتوان تاسفبار دانست.
بگذاشتی میان اعادی مرا و خود
کردی سفر به جشنگه جاودان دریغ
هوش مصنوعی: تو میان مردم عادی مرا رها کردی و به سفری به باغ جاودان رفتی؛ چه افسوسی!
در خدمت تو آمده و اینک ز نینوا
با خصم هم سفر سوی شامم روان دریغ
هوش مصنوعی: من به خاطر تو آمدهام و حالا از نینوا با دشمن همسفر به سمت شام در حال حرکت هستم. افسوس!
غم را مجال شرح و زبان مقال کو
طول زمان بباید و طی لسان دریغ
هوش مصنوعی: برای بیان غم و درد دل، زمان زیادی نیاز است و نمیتوان تنها با کلمات آن را توصیف کرد.
مهجور از آستان تو کردم ولی مدار
یک لحظه چشم رحمت ازین ناتوان دریغ
هوش مصنوعی: من از درگاه تو دور افتادهام، اما لطف و رحمتت را حتی برای یک لحظه از این ناتوان دریغ نکن.
در چشم مردمم چه کند ستر روی باز
نه برقعم به رخ نه برسر طیلسان دریغ
هوش مصنوعی: در چشمان مردم، چه تأثیری دارد که چهره زیبای من نمایان شود؟ نه تلالو چشمانم به وسیله حجابم دیده میشود و نه پوشش زیبای من، افسوس!
زین پیش ساعتی تو بخواندی مرا به صبر
و اکنون به مقتل تو منم نوحه خوان دریغ
هوش مصنوعی: قبلاً تو مدام مرا به صبوری دعوت میکردی، اما اکنون خودم در جایی هستم که باید برای تو عزاداری کنم. چه افسوس!
احفاد آل صدق و صفا دربدر فسوس
اولاد اهل کذب و دغا کامران دریغ
هوش مصنوعی: نسلهای پاک و راستین از خاندان صدق و صفا در سرزمین فسوس با مشکلات و مشکلاتی روبهرو هستند، در حالی که فرزندان دروغ و فریب، به کامیابی و موفقیت دست یافتهاند. افسوس!
از سرو تا سمن همه برباد رفت و ماند
حسرت جزای زحمت این باغبان دریغ
هوش مصنوعی: تمام درختان و گلها نابود شدهاند و تنها حسرت زحمات این باغبان باقی مانده است. افسوس که نتیجه تلاشهای او به باد رفته است.
این حرص و کین چه بود که گلچین کربلا
نگذاشت جز گلی همه زین گلستان دریغ
هوش مصنوعی: این چه نوع حرس و کین است که در کربلا هیچ گلی جز یک گل نمیتواند باقی بماند و از این گلستان تنها همین گل را از دست دادیم؟
کلثوم زد به سینه و با گریه زار زار
این گفت و ساخت موی خود از مویه تار تار
هوش مصنوعی: کلثوم با اشک و ناله به سینهاش کوبید و این حرف را گفت، در حالی که موهایش را از شدت اندوه به هم میریخت.