گنجور

بند ۴۰

کای میر نامور پدر مهر پرورم
ای مایه ی غم همه کس خاصه مادرم
چون شد که محض خدمت خویش این سفر مرا
با خود نبردی ای شه فردوس محضرم
آخر چه شد که بی کس و مضطر گذاشتی
در کاوش و کشاکش این قوم کافرم
بردار سر ز خاک و ببین خوارتر ز خاک
در چنگ این جماعت بی داد گسترم
نگذاشت جای غم به دل اندر غمت مرا
از بهر داغ قاسم ناکام شوهرم
این شام تیره را چه شبی بودکز قفا
صبحی دمید از دل کافر سیه ترم
این برق شعله بار چرا موم سان نسوخت
سختا ز سختی دل پولاد پیکرم
خوش داشتم به کوی تو عمری گریست زار
مهلت ندادکوکب وارونه اخترم
گلبرگت از عطش شده نیلوفری فسوس
گلنار لعل گشته ازین داغ گل پرم
تا شد شبه عقیق لبت جاودان بجاست
گر ریزد از دو جزع ز بیجاده گوهرم
من زنده بازمانده تو غلطان به خون و خاک
بالله رواست زین پس اگر خاک و خون خورم
هرتار موی در تن از آن خط خاک سود
کاری تر است صد کرت از نوک نشترم
تمثال ابرویت که به جانم گرفته جای
نشگفت گر کند به جگر کار خنجرم
حالی که ناگزیر رفتم از برتو دور
امید آنکه محو نخواهی ز خاطرم
بر سر زنان زبیده به بالینش اشک بار
بنشست کای خلاصه ی این خیل داغ دار

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کای میر نامور پدر مهر پرورم
ای مایه ی غم همه کس خاصه مادرم
هوش مصنوعی: ای شاه بزرگ و مشهور، پدر مهربان من، تو علت غم و اندوه همه انسان‌ها به‌ویژه مادر من هستی.
چون شد که محض خدمت خویش این سفر مرا
با خود نبردی ای شه فردوس محضرم
هوش مصنوعی: چرا ای پادشاه بهشت، مرا به همراهی خود در این سفر نخواهی برد و تنها من را در خدمتت گذاشتی؟
آخر چه شد که بی کس و مضطر گذاشتی
در کاوش و کشاکش این قوم کافرم
هوش مصنوعی: چرا مرا در درد و سختی‌هایی که این مردم کافر دارند، تنها و بی‌کس رها کردی؟
بردار سر ز خاک و ببین خوارتر ز خاک
در چنگ این جماعت بی داد گسترم
هوش مصنوعی: سر خود را از خاک بردار و نگاه کن، که در دستان این گروه ظالم، کسی به پستی و خاری در مقایسه با خاک نیست.
نگذاشت جای غم به دل اندر غمت مرا
از بهر داغ قاسم ناکام شوهرم
هوش مصنوعی: غم و اندوه را در دلم جا ندادی و باعث شدی که من به خاطر درد جدایی قاسم، همسر ناکامم، از غم دور بمانم.
این شام تیره را چه شبی بودکز قفا
صبحی دمید از دل کافر سیه ترم
هوش مصنوعی: این شب تاریک چه شب عجیبی بود، زیرا صبحی از پشت سر شروع به طلوع کرد که از دل آن کافر، حتی تیره‌تر است.
این برق شعله بار چرا موم سان نسوخت
سختا ز سختی دل پولاد پیکرم
هوش مصنوعی: این شعلهٔ درخشان چرا مانند موم نسوخت؟ ای کاش از سختی دل من، که چون فولاد است، نمی‌سوزد!
خوش داشتم به کوی تو عمری گریست زار
مهلت ندادکوکب وارونه اخترم
هوش مصنوعی: دوست داشتم برای تو سال‌های طولانی گریه کنم، اما تقدیر به من اجازه نداد و مانند ستاره‌ای که به سوی پایین می‌افتد، در اوج ناامیدی و بی‌فرجامی قرار گرفتم.
گلبرگت از عطش شده نیلوفری فسوس
گلنار لعل گشته ازین داغ گل پرم
هوش مصنوعی: گلبرگ تو به خاطر عطش، شبیه نیلوفر آبی در حال پژمردگی شده است و گل انار هم به خاطر این درد، مانند لعل (سنگ قیمتی) دچار سوختگی شده است.
تا شد شبه عقیق لبت جاودان بجاست
گر ریزد از دو جزع ز بیجاده گوهرم
هوش مصنوعی: وقتی لب تو به رنگ عقیق درمی‌آید، همیشه دوست‌داشتنی است، حتی اگر از دو گوشه‌اش، گوهرهای ناب بریزد.
من زنده بازمانده تو غلطان به خون و خاک
بالله رواست زین پس اگر خاک و خون خورم
هوش مصنوعی: من هنوز زنده‌ام و تو در خون و خاک غلتیده‌ای. به خدا این برای من جایز است که از این پس اگر خاک و خون بخورم.
هرتار موی در تن از آن خط خاک سود
کاری تر است صد کرت از نوک نشترم
هوش مصنوعی: هر تار موی من از آن خط خاکی که به آن اشاره شده، ارزشمندتر از صد بار کار با نوک چاقو و نشتر است.
تمثال ابرویت که به جانم گرفته جای
نشگفت گر کند به جگر کار خنجرم
هوش مصنوعی: تصویر ابروی تو که در دل و جانم جا گرفته، اگر مانند خنجر بر جگرم فرود آید، چیز عجیبی نخواهد بود.
حالی که ناگزیر رفتم از برتو دور
امید آنکه محو نخواهی ز خاطرم
هوش مصنوعی: در حالتی که ناچار شدم از تو دور شوم، امیدوارم که هرگز از یادم نروی.
بر سر زنان زبیده به بالینش اشک بار
بنشست کای خلاصه ی این خیل داغ دار
هوش مصنوعی: در کنار زنان زیبا، او با اشک بر روی دامنشان نشسته و می‌گوید: ای خلاصه‌ی این جمعیت داغدار.