بند ۳۹
بفکن ز لطف بار دگر سایه برسرم
می کش به روی دست گرم بار دیگرم
کس چون شما یتیم نوازی نمی نمود
بنشین و پاره ای بنشان باز در برم
با دست مرحمت چو یتامای دیگران
گرد یتیمی از لب و دستار بسترم
گر باورت نه از لب خشکم تفوف دل
اینک دلیل تاب درون دیده ی ترم
با روی زرد و اشک روان دل خوشم که من
ملک غمت مسخر از این گنج و لشکرم
من با کمال یأس به وصلت امیدوار
این دولت از کجا شود آیا میسرم
دستم ز آستین نکند آسمان رها
ورنه ز آستان تو یک گام نگذرم
گیرم که خصم پیش تو نگذاردم به عنف
آن چشم کو که سوی سوای تو بنگرم
گر برکنم دل از تو و برادرم از تو مهر
آن مهر برکه افکنم آن دل کجا برم
چاهی است هرقدم که درافتم به سر در او
راهی که از قفای تو با فرق نسپرم
حاشا که سر ز کوی تو تابم به اختیار
خوشتر ز تخت تاجوری خاک این درم
گر هستمی پس از تو جز اینم امید نیست
بر خاک بارگاه تو عمری به سر برم
یارب ببند دست تعدی چرخ باز
بردارد ار ز تربت این آستان سرم
رفتم کجا ولی من و این راه دیر پای
وان ره چسان روم که نباشی تو رهبرم
تابان چو شعله فاطمه با چشم اشک بار
گفت این حدیث با خود و لختی گریست زار
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بفکن ز لطف بار دگر سایه برسرم
می کش به روی دست گرم بار دیگرم
هوش مصنوعی: لطفات را دوباره بر سرم بگستران، تا بار دیگر بر دستان گرم من بیفکند.
کس چون شما یتیم نوازی نمی نمود
بنشین و پاره ای بنشان باز در برم
هوش مصنوعی: هیچ کس مانند شما به یتیمان لطف و محبت نمیکند. بنشین و لحظهای دیگر در کنار من باش.
با دست مرحمت چو یتامای دیگران
گرد یتیمی از لب و دستار بسترم
هوش مصنوعی: با دستی مهربان مثل دیگر یتیمها، مرا هم در آغوش بگیر و از غم و بیپناهی نجات بده.
گر باورت نه از لب خشکم تفوف دل
اینک دلیل تاب درون دیده ی ترم
هوش مصنوعی: اگر به سخنان من ایمان نداری، نگاه کن به دل افسردهام؛ این خود دلیلی است بر روشنایی درون چشمان خیس من.
با روی زرد و اشک روان دل خوشم که من
ملک غمت مسخر از این گنج و لشکرم
هوش مصنوعی: با چهرهای pallid و اشکهایی که بیوقفه میریزند، اما با این حال دل شادم، زیرا عشق تو برای من همچون فرماندهای است که بر گنج و سپاهی تسلط دارد.
من با کمال یأس به وصلت امیدوار
این دولت از کجا شود آیا میسرم
هوش مصنوعی: من به طور کامل ناامید هستم، اما هنوز امید دارم که به وصال تو برسم. اما آیا این آرزو ممکن است؟
دستم ز آستین نکند آسمان رها
ورنه ز آستان تو یک گام نگذرم
هوش مصنوعی: آسمان را نمیتوانم رها کنم، اما اگر اینطور باشد، از درگاه تو هیچ فرسنگی دور نخواهم شد.
گیرم که خصم پیش تو نگذاردم به عنف
آن چشم کو که سوی سوای تو بنگرم
هوش مصنوعی: با فرض اینکه دشمن نتوانسته مانع دیدن من به زور شود، چشمی که به غیر از تو نگاه کند کجاست؟
گر برکنم دل از تو و برادرم از تو مهر
آن مهر برکه افکنم آن دل کجا برم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم عشق و محبت خود را از تو ببرم و برادرم نیز از تو متنفر شود، فکر میکنم آن محبت را به کجا میتوانم ببرم؟
چاهی است هرقدم که درافتم به سر در او
راهی که از قفای تو با فرق نسپرم
هوش مصنوعی: هر قدمی که برمیدارم، حس میکنم که در چاه عمیقی افتادهام و هیچ راه نجاتی نیست جز آنکه از گذشتهات و از احوال تو فاصله نگیرم.
حاشا که سر ز کوی تو تابم به اختیار
خوشتر ز تخت تاجوری خاک این درم
هوش مصنوعی: من هرگز نمیتوانم بهطور اختیاری از کوی تو دور شوم؛ چرا که بودن در آنجا برایم از نشستن بر تخت پادشاهی هم بهتر است.
گر هستمی پس از تو جز اینم امید نیست
بر خاک بارگاه تو عمری به سر برم
هوش مصنوعی: اگر بعد از تو که هستم، امیدی جز این ندارم که در خاک بارگاه تو عمری را سپری کنم.
یارب ببند دست تعدی چرخ باز
بردارد ار ز تربت این آستان سرم
هوش مصنوعی: خداوندا، از دست ظلم روزگار مرا حفظ کن تا بتوانم از این مکان مقدس به آرامش برسم.
رفتم کجا ولی من و این راه دیر پای
وان ره چسان روم که نباشی تو رهبرم
هوش مصنوعی: رفتم به کجا، اما من با این مسیر کهنه چه کنم؟ و چگونه میتوانم در این جاده حرکت کنم وقتی تو رهبر من نیستی؟
تابان چو شعله فاطمه با چشم اشک بار
گفت این حدیث با خود و لختی گریست زار
هوش مصنوعی: فاطمه با چشمانی پر از اشک، مانند شعلهای درخشان، این داستان را با خود گفت و کمی بعد به شدت گریه کرد.