گنجور

بند ۳۵

دردا و حسرتا و دریغا که شوهرم
در خون و خاک خفته به میدان برابرم
این فتنه ام رسید ز دوران کجا به گوش
این وقعه کی گذشت به اندیشه اندرم
امروز نحس کوکب بختم طلوع یافت
گر سر برفت و سایه ی این سعد اکبرم
چرخم کنون نشاند به خاک سیه که برد
از پیش چشم پرتو این شمس انورم
گردون فکند چادر کحلی به سر مرا
حالی که برد خصم جفا جامه معجرم
از خون قبای سرخ قضا برقدت برید
ثوب سیه چو سوک توآراست در برم
لؤلؤی لعلت ار نشدی دست سود خاک
کس می نبرد رسته ی یاقوت و گوهرم
باقی نماند داغ تو دستی برای ما
تا جای پیرهن ز غمت سینه بردرم
سر بر سنان تنت به زمین بعد از این حرام
جز خار و خاره بالش و جز خاک بسترم
زین روضه ام ز بال گشایی چو گل شکفت
پس کاش پیش از این به قفس ریختی پرم
داغ تو زد به گلشنم آتش چنانکه سوخت
از شاخ و بال بن همه هم خشک و هم ترم
انگیخت صرصری به بهارم غمت که ریخت
چون وی به خاک بادیه هم برگ و هم برم
کس داوری نکرد میان یزید و ما
خوش دل ولی به حکم خداوند داورم
هم خشمش انتقام کشد از خصیم ما
هم عدلش احتساب کند روز محشرم
لیلا چو دید آن تن خون سود خاک سفت
نالید و موی کند و بدوروی کرد و گفت:

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دردا و حسرتا و دریغا که شوهرم
در خون و خاک خفته به میدان برابرم
هوش مصنوعی: ای کاش که شوهرم در میدان جنگ، به خون و خاک آغشته شده، و من از این وضعیت چقدر ناراحت و پشیمانم.
این فتنه ام رسید ز دوران کجا به گوش
این وقعه کی گذشت به اندیشه اندرم
هوش مصنوعی: این مشکل و آشوبی که برایم پیش آمده، از چه زمان شروع شده است؟ آیا از مدت‌ها پیش در گوشه‌ای وجود داشته و من از آن بی‌خبر بوده‌ام؟ اکنون در فکر و اندیشه‌ام غرق شده‌ام.
امروز نحس کوکب بختم طلوع یافت
گر سر برفت و سایه ی این سعد اکبرم
هوش مصنوعی: امروز ستاره‌ی نحس سرنوشت من نمایان شده است. اگر هم که برود، باز هم سایه‌ی این خوشبختی بزرگ بر من خواهد بود.
چرخم کنون نشاند به خاک سیه که برد
از پیش چشم پرتو این شمس انورم
هوش مصنوعی: الان در زمین تیره و تار نشسته‌ام که نور این خورشید درخشان را از برابر دیدگانم برده است.
گردون فکند چادر کحلی به سر مرا
حالی که برد خصم جفا جامه معجرم
هوش مصنوعی: آسمان چادر سیاهی بر سر من انداخته، در حالی که دشمن لباس عفت و پاکی‌ام را از من گرفته است.
از خون قبای سرخ قضا برقدت برید
ثوب سیه چو سوک توآراست در برم
هوش مصنوعی: از خون لباس سرخ سرنوشت، جامه سیاهی بر تنم دوخته شده، در حالی که تو زینت من هستی.
لؤلؤی لعلت ار نشدی دست سود خاک
کس می نبرد رسته ی یاقوت و گوهرم
هوش مصنوعی: اگر تو مانند لؤلؤی زینتی نمی‌شدی، هیچ‌کس به دنبال گوهری چون یاقوت و لؤلؤ نمی‌رفت.
باقی نماند داغ تو دستی برای ما
تا جای پیرهن ز غمت سینه بردرم
هوش مصنوعی: دیگر از عشق تو نشانی باقی نمانده و دل ما به شدت غمگین و جریحه‌دار شده است، به طوری که جای زخم عشق تو دیگر حتی بر سینه‌ام هم باقی نمانده است.
سر بر سنان تنت به زمین بعد از این حرام
جز خار و خاره بالش و جز خاک بسترم
هوش مصنوعی: سر تو بر نیزه است و بدنت به زمین افتاده، پس از این تنها چیزی که برای تو مجاز است خار و خار و دیگر هیچ، و خاک هم فقط بستر تو خواهد بود.
زین روضه ام ز بال گشایی چو گل شکفت
پس کاش پیش از این به قفس ریختی پرم
هوش مصنوعی: از این باغ زیبا و دل‌انگیز به پرواز درآمدم و مانند گلی شکوفا شدم، اما ای کاش پیش از این، پرهای مرا در قفسی حبس کرده بودی.
داغ تو زد به گلشنم آتش چنانکه سوخت
از شاخ و بال بن همه هم خشک و هم ترم
هوش مصنوعی: آتش عشق تو، به گلستان من آسیب بزرگی زد، به‌طوری‌که تمام شاخه‌ها و برگ‌ها، چه خشک و چه تازه، را سوزاند و نابود کرد.
انگیخت صرصری به بهارم غمت که ریخت
چون وی به خاک بادیه هم برگ و هم برم
هوش مصنوعی: نسیم بهاری غم مرا برانگیخت، مثل بادی که هم گل و برگ را به زمین می‌افکند.
کس داوری نکرد میان یزید و ما
خوش دل ولی به حکم خداوند داورم
هوش مصنوعی: هیچ‌کس میان یزید و ما نظر و داوری نکرد، اما من با قلبی شاد، بر اساس حکم خدا قضاوت می‌کنم.
هم خشمش انتقام کشد از خصیم ما
هم عدلش احتساب کند روز محشرم
هوش مصنوعی: خشم او به دشمن ما آسیب می‌زند و انصاف او در روز قیامت اعمال ما را بررسی می‌کند.
لیلا چو دید آن تن خون سود خاک سفت
نالید و موی کند و بدوروی کرد و گفت:
هوش مصنوعی: لیلا وقتی آن بدن خونین را دید، از شدت ناراحتی غمگین شد، موهایش را به هم ریخت و به سوی زمین چرخید و گفت: