بند ۳۲
اکنون سپهر خاک سیه ریخت بر سرم
کافکند بر زمین ز سر آن طرفه افسرم
از بس مرا وسیلهٔ حیرت شد این حدیث
گویی هنوز نامده قتل تو باورم
با آنکه پیش چشم من افتادهای به خاک
باز این صور به مد نظر درنیاورم
تن بر زمین طپان و سرت بر سنان ولی
حاشا که من گمان چنین حالها برم
از برج بخت صد فلکم ماه تیره رست
تا رخ نهفتی از نظر ای مهر انورم
هفتاد چرخه کوکب نحسم گشود روی
تا شد فروز برج شرف سعد اکبرم
خود میر مجلسم و عجب کز نخست دور
جز خون نریخت ساقی دوران به ساغرم
مشتاق مرگ خویش چو عطشان به آب ساخت
ذل اسیری خود و ذبح برادرم
بودی به دست آنقدرم کاش مهلتی
تا جان چو سر به پای تو یکباره بسپرم
مقهور خصم و نیست پناهم به هیچ سو
جز راه مرگ چاره نمانده است دیگرم
ما رهسپار شام و تو قاصر ز همرهی
این خطرهها خطور نکردی به خاطرم
داغی که شرح آن نتوانم به قرنها
بر دل نهاد واقعهٔ عون و جعفرم
تا رستخیز، هر دو جهانم زیاد بر[د]
هنگامهٔ شهادت عباس و اکبرم
جد و پدر به خلد و تو غلطان به خون و خاک
داد از غرور خصم جفاجو کجا برم
بنشست باز در بر آن جسم چاکچاک
رخ کند و گفت وای اخی روحنا فداک
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اکنون سپهر خاک سیه ریخت بر سرم
کافکند بر زمین ز سر آن طرفه افسرم
هوش مصنوعی: اکنون آسمان تاریک و نامساعد بر سر من سایه افکنده و نشان از سقوط و شکست من دارد. این حال و روز من باعث شده که تاج و مقامم به زمین بیفتد.
از بس مرا وسیلهٔ حیرت شد این حدیث
گویی هنوز نامده قتل تو باورم
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که من آنقدر تحت تأثیر این صحبت و رویدادهای حیرتانگیز قرار گرفتم که انگار هنوز نتوانستهام به وقوع این حادثه، یعنی قتل تو، ایمان بیاورم و آن را بپذیرم.
با آنکه پیش چشم من افتادهای به خاک
باز این صور به مد نظر درنیاورم
هوش مصنوعی: با اینکه تو در برابر من به زمین افتادهای، باز هم نمیتوانم تو را به یاد بیاورم.
تن بر زمین طپان و سرت بر سنان ولی
حاشا که من گمان چنین حالها برم
هوش مصنوعی: بدن در خاک افتاده و سرت بر نیزههاست، اما هرگز فکر نمیکنم که در چنین وضعیتی باشم.
از برج بخت صد فلکم ماه تیره رست
تا رخ نهفتی از نظر ای مهر انورم
هوش مصنوعی: از برج بخت، سیارههای بسیاری به وجود آمدهاند که ماه تاریکی را به همراه دارند. تا زمانی که چهرهات را از دید پنهان کردی، ای نور ازل.
هفتاد چرخه کوکب نحسم گشود روی
تا شد فروز برج شرف سعد اکبرم
هوش مصنوعی: هفتاد بار چرخ فلکی نامساعد به دور خود چرخید تا اینکه ستارهی خوشبختی و سعادت بزرگ من روشن شد.
خود میر مجلسم و عجب کز نخست دور
جز خون نریخت ساقی دوران به ساغرم
هوش مصنوعی: من رئیس مجلس خود هستم و شگفتا که از اول، ساقی زمان جز خون در ساغرم نریخته است.
مشتاق مرگ خویش چو عطشان به آب ساخت
ذل اسیری خود و ذبح برادرم
هوش مصنوعی: شخصی که بسیار به مرگ خود علاقمند است، مانند کسی که به آب تشنه است، در حالت ضعف و اسیری خود را تحت فشار میبیند و از درد و رنج برادری که به او آسیب رسیده خسته و آزرده خاطر است.
بودی به دست آنقدرم کاش مهلتی
تا جان چو سر به پای تو یکباره بسپرم
هوش مصنوعی: اگر فرصتی داشتم، ای کاش میتوانستم تمام جانم را به خاطر تو در یک لحظه تقدیم کنم.
مقهور خصم و نیست پناهم به هیچ سو
جز راه مرگ چاره نمانده است دیگرم
هوش مصنوعی: در برابر دشمن شکست خوردهام و به هیچ جا جز مسیر مرگ راهی ندارم که به آنجا بروم، دیگر چارهای برایم نمانده است.
ما رهسپار شام و تو قاصر ز همرهی
این خطرهها خطور نکردی به خاطرم
هوش مصنوعی: ما به سمت شام در حال رفتنیم و تو به خاطر خطراتی که وجود دارد، نتوانستی همراه ما شوی و این موضوع هرگز به ذهنم خطور نکرده بود.
داغی که شرح آن نتوانم به قرنها
بر دل نهاد واقعهٔ عون و جعفرم
هوش مصنوعی: درد و رنجی که نمیتوانم آن را توصیف کنم، همچنان برای همیشه در قلبم باقی مانده است، به خاطر داستان عون و جعفر.
تا رستخیز، هر دو جهانم زیاد بر[د]
هنگامهٔ شهادت عباس و اکبرم
هوش مصنوعی: تا روز قیامت، در هر دو جهان، همواره در حال برپایی و شور و هیجان هستم، به یاد شهادت عباس و اکبر.
جد و پدر به خلد و تو غلطان به خون و خاک
داد از غرور خصم جفاجو کجا برم
هوش مصنوعی: پدربزرگ و پدرم در بهشت زندگی میکنند، اما من در خون و خاک غوطهورم. از دشمنی که به خاطر غرور و حسد به من آسیب رسانده، نمیدانم کجا بروم.
بنشست باز در بر آن جسم چاکچاک
رخ کند و گفت وای اخی روحنا فداک
هوش مصنوعی: او دوباره در کنار آن جسم زخمی نشسته و با چهرهای زیبا به آن نگاه کرد و گفت: ای برادر، جانم فدای تو!
حاشیه ها
1402/05/22 18:08
د
«تا رستخیز، هردو جهانم ز یاد برم» در دیوان به تصحیح آلداود هم همین است؛ اما شاید این بوده و سهو نساخ است: «تا رستخیز، هردو جهانم ز یاد برد»