بند ۲۹
بیمار کربلا به تن از تب توان نداشت
تاب تن از کجا که توان بر فغان نداشت
گر تشنگی ز پا نفکندش غریب نیست
آب آنقدر که دست بشوید ز جان نداشت
در کربلا کشید بلایی که پیش وهم
عرش عظیم طاقت نیمی از آن نداشت
ز آمدشد غم اسرا در سرای دل
جایی برای حسرت آن کشتگان نداشت
جامی به کام تفتهٔ طفلان از آن نریخت
کو غیر اشک در نظر آبی روان نداشت
در دشت فتنهخیز کز آن سروران تنی
جز زیر تیغ و سایهٔ خنجر امان نداشت
این صید هم که ماند نه از باب رحم بود
دیگر سپهر تیر جفا در کمان نداشت
یا کور شد جهان که نشانی از او ندید
یا کاست او چنانکه ز هستی نشان نداشت
از دوستانش آنهمه یاری یقین نبود
وز دشمنان هم اینهمه خواری گمان نداشت
آن گرچه سوخت از عطش این بود خون صرف
جز اشک چشم و لخت جگر آب و نان نداشت
از بهر دوستان وطن غیر داغ و درد
میرفت سوی یثرب و هیچ ارمغان نداشت
تا شام هم ز کوفه در آن آفتاب گرم
بر فرق جز سر شهدا سایبان نداشت
از یک شرار آه چرا چرخ را نسوخت
در سینه آتش غم خود گر نهان نداشت
وز یک قطار اشک چرا خاک را نشست
گر آستین به دیدهٔ گوهرفشان نداشت
چون مرغ سر بریده و چون صید خورده تیر
جان از حیات سرد و دل از زندگیش سیر
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیمار کربلا به تن از تب توان نداشت
تاب تن از کجا که توان بر فغان نداشت
هوش مصنوعی: بیمار کربلا به قدری بیمار بود که حتی قدرت تحمل درد را نداشت، پس چگونه میتوانست فریاد بزند یا شکایت کند؟
گر تشنگی ز پا نفکندش غریب نیست
آب آنقدر که دست بشوید ز جان نداشت
هوش مصنوعی: اگر تشنگی او را از پا نیندازد، تعجبی در این نیست که آب آنقدر زیاد است که فقط برای شستن دستها کافی نیست و او چیزی بیشتر از جانش ندارد.
در کربلا کشید بلایی که پیش وهم
عرش عظیم طاقت نیمی از آن نداشت
هوش مصنوعی: در کربلا مصیبتهایی رخ داد که حتی بزرگترین موجودات آسمانی هم نمیتوانستند تحمل کنند.
ز آمدشد غم اسرا در سرای دل
جایی برای حسرت آن کشتگان نداشت
هوش مصنوعی: با ورود غم و اندوه به دل، دیگر جایی برای حسرت و یادآوری آن کسانی که گذشتهاند، در آن نمانده است.
جامی به کام تفتهٔ طفلان از آن نریخت
کو غیر اشک در نظر آبی روان نداشت
هوش مصنوعی: جامی که در دست است، به خاطر اینکه هیچ چیز غیر از اشک در آن وجود ندارد، برای بچهها نمیریزد و به همین دلیل، هیچ آبی در آن دیده نمیشود.
در دشت فتنهخیز کز آن سروران تنی
جز زیر تیغ و سایهٔ خنجر امان نداشت
هوش مصنوعی: در یک دشت پر تنش و خشونت، هیچکس جز زیر تهدید سلاح و خطر خنجر از جان و امنیت برخوردار نبود.
این صید هم که ماند نه از باب رحم بود
دیگر سپهر تیر جفا در کمان نداشت
هوش مصنوعی: این شکار هم که باقی مانده، دیگر به خاطر رحمت نیست، بلکه دیگر آسمان تیر حسد و ظلم را در کمان ندارد.
یا کور شد جهان که نشانی از او ندید
یا کاست او چنانکه ز هستی نشان نداشت
هوش مصنوعی: جهان یا به قدری کور شده که اثری از او نمیبیند، یا او خود را به گونهای کمرنگ کرده که نشانی از وجودش باقی نمانده است.
از دوستانش آنهمه یاری یقین نبود
وز دشمنان هم اینهمه خواری گمان نداشت
هوش مصنوعی: از دوستانش نمیتوانست از آن همه کمک مطمئن باشد و از دشمنانش نیز چنین تصوری نداشت که تا این اندازه به او آسیب بزنند.
آن گرچه سوخت از عطش این بود خون صرف
جز اشک چشم و لخت جگر آب و نان نداشت
هوش مصنوعی: هرچند که این شخص از تشنگی رنج میبرد، اما هیچ چیزی جز اشکهایش و تکهای از جگرش در این شرایط دردناک ندارد؛ نه آب دارد و نه نان.
از بهر دوستان وطن غیر داغ و درد
میرفت سوی یثرب و هیچ ارمغان نداشت
هوش مصنوعی: به خاطر دوستان و وطنش، با دلدرد و ناراحتی به یثرب رفت، اما هیچ چیزی برای هدیه یا یادگار نداشت.
تا شام هم ز کوفه در آن آفتاب گرم
بر فرق جز سر شهدا سایبان نداشت
هوش مصنوعی: حتی تا غروب خورشید هم در کوفه، آن آفتاب سوزان تنها بر سر شهدا سایهای نداشت.
از یک شرار آه چرا چرخ را نسوخت
در سینه آتش غم خود گر نهان نداشت
هوش مصنوعی: چرا آتش غم من که در سینهام نهان است، چرخ را نسوزاند؟ آیا فقط یک جرقه کافی نیست تا این شعله را به آتش بزرگتری تبدیل کند؟
وز یک قطار اشک چرا خاک را نشست
گر آستین به دیدهٔ گوهرفشان نداشت
هوش مصنوعی: چرا خاک نمینشیند از قطرات اشک وقتی که آستین به اشکهای گرانبها نداشته باشد؟
چون مرغ سر بریده و چون صید خورده تیر
جان از حیات سرد و دل از زندگیش سیر
هوش مصنوعی: انسانی که زندگیاش به پایان رسیده و دیگر احساس نشاط و سرزندگی نمیکند، مانند مرغی است که سرش بریده شده و مانند شکار شدهای است که به شدت در رنج و بیحالی به سر میبرد. دلش از زندگی زده شده و دیگر توان تحمل ندارد.