گنجور

بند ۲۱

کای یار بی کسان سخن جان گزا زدی
کآتش به جان دوده ی آل عبا زدی
داری سرشکستن دل های ما که تیغ
بستی به قصد دشمن و بر قلب ما زدی
داغی که بود در خور اعدای سخت جان
از ماجرای خود به دل ما چرا زدی
آن ضربتی که سینه ی بیگانه را سزاست
بی دست و تیغ بر جگر آشنا زدی
آتش زدی به خلوتیان حریم قدس
بی پرده زین سخن که به ما بر ملا زدی
دم درگلوی ما همه شد آتشین گره
در پاسخ تو تا دم از این ماجرا زدی
دامن کشیدی از من و کلثوم گوییا
دامن بر آتش دل خیر النساء زدی
خود را قتیل و اهل حرم را اسیر گیر
پندار خود که بر صف قوم دغا زدی
رفتی به سوی مقتل وگشتی نگون ز اسب
خفتی به روی خاک و به خون دست و پا زدی
ایل حجاز ساز حسینی کنند راست
تا با مخالفان عراق این نوا زدی
از پرده ی جگر همه چون نی نوا زنند
تا تو قدم به ناحیه ی نینوا زدی
کیوان فراشت رایت کرببلای ما
تا تو علم به بادیه ی کربلا زدی
کردی به دست خویش سر خویش و اقربا
گوی ولا و بر سر کوی بلا زدی
در پای دوست دست فشاندی ز ماسوا
در راه قرب بر دو جهان پشت پا زدی
این گفت و رفت از خود و افتاد بر زمین
برخاست بار دیگر و با گریه گفت این

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کای یار بی کسان سخن جان گزا زدی
کآتش به جان دوده ی آل عبا زدی
هوش مصنوعی: ای دوست بی‌کسان، تو سخنانی گفتی که جان را به آرامش می‌آورد. کلامت مانند آتشی بود که به جان دوده‌های آل عبا خسارت زد.
داری سرشکستن دل های ما که تیغ
بستی به قصد دشمن و بر قلب ما زدی
هوش مصنوعی: تو با نیت دشمنی، دل‌های ما را می‌شکنی و به قلب ما ضربه می‌زنی.
داغی که بود در خور اعدای سخت جان
از ماجرای خود به دل ما چرا زدی
هوش مصنوعی: آسیبی که دشمنان ما از ماجرای خود برداشتند، چرا به دل ما منتقل کردی؟
آن ضربتی که سینه ی بیگانه را سزاست
بی دست و تیغ بر جگر آشنا زدی
هوش مصنوعی: نیک بدان که آن آسیب و تهاجمی که سزاوار دشمنان است، تو بدون استفاده از سلاح و دست، بر دوستان خود وارد کردی.
آتش زدی به خلوتیان حریم قدس
بی پرده زین سخن که به ما بر ملا زدی
هوش مصنوعی: تو با سخنان بی‌پرده‌ات، در دل کسانی که به مقام مقدس ایمان دارند، آتش افکنده‌ای. این اتفاق به ‌روشنی نشان‌دهنده‌ی افشای حقیقت‌هایی است که به ما هم نسبت داده‌ای.
دم درگلوی ما همه شد آتشین گره
در پاسخ تو تا دم از این ماجرا زدی
هوش مصنوعی: در لحظه‌ای که نفس ما در گلویمان می‌سوزد، پاسخ ما به این پرسش، به اندازه‌ی شعله‌ی آتش است؛ چرا که هر بار که از این موضوع صحبت می‌کنی، دوباره آتش این احساس در ما شعله‌ور می‌شود.
دامن کشیدی از من و کلثوم گوییا
دامن بر آتش دل خیر النساء زدی
هوش مصنوعی: تو از من کناره‌گیری کردی و گویی دامن خود را بر آتش دل زن شایسته‌ای افکنده‌ای.
خود را قتیل و اهل حرم را اسیر گیر
پندار خود که بر صف قوم دغا زدی
هوش مصنوعی: خودت را مقتول و اهل خانواده‌ات را اسیر تصور کن، گمان کن که در صف دشمنان فریبکار قرار گرفته‌ای.
رفتی به سوی مقتل وگشتی نگون ز اسب
خفتی به روی خاک و به خون دست و پا زدی
هوش مصنوعی: تو به سوی میدان جنگ رفتی و به زمین افتادی. به صورت بر خاک و در خون خود دست و پا زدی.
ایل حجاز ساز حسینی کنند راست
تا با مخالفان عراق این نوا زدی
هوش مصنوعی: ساکنان حجاز با حمایت خود از حسین، به مقابله با مخالفان در عراق می‌پردازند و صدایشان به گوش آن‌ها می‌رسد.
از پرده ی جگر همه چون نی نوا زنند
تا تو قدم به ناحیه ی نینوا زدی
هوش مصنوعی: همه از درون دل و با احساس عمیق و درد به شکلی شبیه نی می‌خوانند و نوا می‌زنند، چرا که تو به ناحیه نینوا پا گذاشتی.
کیوان فراشت رایت کرببلای ما
تا تو علم به بادیه ی کربلا زدی
هوش مصنوعی: کیوان پرچم کربلا را برافراشته کرده تا تو در میدان کربلا علم و نشانه را به اهتزاز درآوری.
کردی به دست خویش سر خویش و اقربا
گوی ولا و بر سر کوی بلا زدی
هوش مصنوعی: تو با دستان خودت سرنوشت خود و نزدیکانت را مشخص کردی و در محلی پر از درد و رنج، فریاد حق و راستی سر دادی.
در پای دوست دست فشاندی ز ماسوا
در راه قرب بر دو جهان پشت پا زدی
هوش مصنوعی: برای رسیدن به دوستی و نزدیکی به او، از تمامی چیزهای دیگر گذشتی و پشت پا زدی.
این گفت و رفت از خود و افتاد بر زمین
برخاست بار دیگر و با گریه گفت این
هوش مصنوعی: او این را گفت و از خود دور شد و بر زمین افتاد. دوباره برخاست و با گریه گفت: این.