بند ۱۰۳
در سوگ این ستم زدگان بحر و بر گریست
هرچ اندر آسمان و زمین خشک و تر گریست
آن شب زمین به خواریشان سختتر گداخت
آن شب زمان به زاریشان زارتر گریست
کاندر خرابه دختر خردش رقیه نام
چون شمع صبح از سر شب تا سحر گریست
از شور گریه اش همه بینا و کور سوخت
وز سوز ناله اش همه شنوا و کر گریست
صحرا به تاب سینه ی وی چون شرر گداخت
دریا به آب دیده ی وی چو شمر گریست
شمعی به بزم ماتمیان همچو او نسوخت
چندانکه غریق اشک فتد تا کمر گریست
چون مرغ نیم کشته گم کرده آشیان
بر پای دام حادثه سر زیر پر گریست
نز زخم نای و آبله پای و طعن نی
نز رنج راه و سختی و طول سفر گریست
نه چشم آب و نان نه تمنای برگ و ساز
نی طمع خوان نه بر هوس ما حضر گریست
نی در هوای چادر و ساماک و روی پوش
نی بر غم برهنگی پا و سر گریست
نه اعتنای یاره نه پروای گوشوار
نه برسوار سیم و نه خلخال زر گریست
نی دل به تیته و تل و طوق و تمیمه داشت
نی بهر رسته در و عقد گهر گریست
بهر پدر نه دربدری های خویش بود
هرچ اندر آن خرابه ی بی بام و درگریست
ز اندیشه ی مدار وی آن روز شمس سوخت
در فکرت حیات وی آن شب قمر گریست
دردا که این قضیه هنوز است ناتمام
چندانکه بختم از تف دل بازمانده خام
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در سوگ این ستم زدگان بحر و بر گریست
هرچ اندر آسمان و زمین خشک و تر گریست
هوش مصنوعی: در فراق و اندوه کسانی که مورد ظلم واقع شدهاند، هم دریا و هم خشکیهای زمین به شدت ناله و گریه کردند و همه چیز در آسمان و زمین، حتی خشک و تر، به سوگ آنان پرداختند.
آن شب زمین به خواریشان سختتر گداخت
آن شب زمان به زاریشان زارتر گریست
هوش مصنوعی: آن شب زمین به خاطر سختی و ذلت آنها به شدت داغ و سوزان شد و آن شب زمان نیز به خاطر اندوه و غم آنها از شدت ناراحتی بیشتر از همیشه گریست.
کاندر خرابه دختر خردش رقیه نام
چون شمع صبح از سر شب تا سحر گریست
هوش مصنوعی: در ویرانهای دختری به نام رقیه وجود داشت که مانند شمعی در صبح، از غروب تا سپیدهدم، به طور مداوم گریه میکرد.
از شور گریه اش همه بینا و کور سوخت
وز سوز ناله اش همه شنوا و کر گریست
هوش مصنوعی: از شدت درد و گریهاش همه کسانی که بینا هستند، نابینا میشوند و کسانی که شنوا هستند، کر میشوند. این حالت نشاندهندهی عمق احساسات و تأثیر آن بر دیگران است.
صحرا به تاب سینه ی وی چون شرر گداخت
دریا به آب دیده ی وی چو شمر گریست
هوش مصنوعی: در این بیت، توصیف میشود که سینهی او مانند آتش در صحرا در حال غلیان و جوش و خروش است و چشمانش همچون دریا پر از اشک، به شدت میریزد و مانند شمر، به خاطر غم و اندوهش گریه میکند.
شمعی به بزم ماتمیان همچو او نسوخت
چندانکه غریق اشک فتد تا کمر گریست
هوش مصنوعی: شمعی در میان سوگواران روشن بود، اما به اندازهای نسوخت که اینقدر اشک بریزند که تا کمرشان برسد.
چون مرغ نیم کشته گم کرده آشیان
بر پای دام حادثه سر زیر پر گریست
هوش مصنوعی: مانند پرندهای که نیمه جان در پی لانهاش میگردد، به خاطر دامهای پیشرو، سرش را زیر بالش پنهان کرده و گریه میکند.
نز زخم نای و آبله پای و طعن نی
نز رنج راه و سختی و طول سفر گریست
هوش مصنوعی: او از درد و زخمهای بدنی چون نای و آبله و همچنین از دشواریها و رنجهای مسیر و طولانیای سفر گریه میکند.
نه چشم آب و نان نه تمنای برگ و ساز
نی طمع خوان نه بر هوس ما حضر گریست
هوش مصنوعی: نه به دنبال چیزهای مادی و دنیاست، نه آرزوی لذتهای زودگذر دارد و نه هیچگونه طمعی به نعمتها و خوشیها میکند؛ او از عالم و دنیای مادی خود را کنار کشیده و دلی پاک و بیرغبت دارد.
نی در هوای چادر و ساماک و روی پوش
نی بر غم برهنگی پا و سر گریست
هوش مصنوعی: نی در حالتی از غم و اندوه است که در دل چادر و دنیای پوشش و حجاب به سر میبرد. این نی به یاد آورده که چقدر از برهنگی پاها و سرش ناراحت است و به خاطر این فقدان، اشک میریزد.
نه اعتنای یاره نه پروای گوشوار
نه برسوار سیم و نه خلخال زر گریست
هوش مصنوعی: نه به توجه و محبت معشوق اهمیت میدهد، نه به زیبایی گوشوارههایش، نه به شوق سوار شدن بر اسب نقرهای و نه به زینتهای طلایی که به پا دارد. او در حال گریه است.
نی دل به تیته و تل و طوق و تمیمه داشت
نی بهر رسته در و عقد گهر گریست
هوش مصنوعی: دل هرگز به زینتهای ظاهری و تزیینات بیفایده اهمیت نداد و برای به دست آوردن هر نوع مال و منصب، گریان و نگران نشد.
بهر پدر نه دربدری های خویش بود
هرچ اندر آن خرابه ی بی بام و درگریست
هوش مصنوعی: برای پدرش، نه به خاطر مشکلات خودش، بلکه به خاطر حال آن خرابهی بی سقف و در، گریان بود.
ز اندیشه ی مدار وی آن روز شمس سوخت
در فکرت حیات وی آن شب قمر گریست
هوش مصنوعی: به خاطر تأثیرات نظریه او، روزی خورشید در فکر او دچار سوختگی شد و شب هنگام، ماه به خاطر زندگیاش گریست.
دردا که این قضیه هنوز است ناتمام
چندانکه بختم از تف دل بازمانده خام
هوش مصنوعی: افسوس که این ماجرا هنوز به پایان نرسیده و به همان اندازه که شانس من کم رنگ شده، هنوز دلم بیقرار و پریشان است.