گنجور

شمارهٔ ۴۴

دیدی آخر که فلک ریخت چه خاکی به سرم
کز سر نعش تو باید نگران درگذرم
اینک از کوی تو پیش آمده راه سفرم
می روم وز سر حسرت به قفا می نگرم
خبر از پای ندارم که زمین می سپرم
چون روم من که ز غم جان و دلم می پیچد
چون سلیم این تن طاقت گسلم می پیچد
وز سرشک مژگان پا به گلم می پیچد
پای می پیچم و چون پای دلم می پیچد
بار می بندم و از بار فرو بسته ترم
گاه صد لجه خون ز اشک غم اندوز کنم
گاه صد مشعله از ناله ی دلدوز کنم
صبح خون گریم و شام آه فلک سوز کنم
وه که گر برسر کوی تو شبی روز کنم
غلغل اندر ملکوت افتد از آه سحرم
دل به جان آمد و تن در غم هجران اجل
خرم آندم که زنم چنگ به دامان اجل
شاید ار بعد تو باشم همه جویان اجل
چه کنم دست ندارم به گریبان اجل
تا به تن در غم تو پیرهن جان بدرم
چشم یک چشمزد ار جانب ما باز کنی
با اسیران همه یک لحظه سخن ساز کنی
وانگه از حالت من پرسشی آغاز کنی
هر نوردی که ز طومار غمم باز کنی
حرف ها بینی آلوده به خون جگرم
ناقه را پای به گل از قطره دریا زایم
باز دشمن برد از کوی توام چون یابم
روی در راه و به بالین تو محکم رایم
به قدم رفتم و ناچار به سر باز آیم
گر به دامن نرسد دست قضا و قدرم
برد تا ذل غیاب تو ز دل عز شهود
داد برباد عدم یاد توام خاک وجود
حسرت وصل نشاندم همه در آتش و دود
آتش هجر ببرد آب من خاک آلود
بعد از این باد به گوش تو رساند خبرم
تا ترا غنچه کام از دم پیکان بررست
همه اسباب شکست دل ما گشت درست
رشته زندگی از مرگ تو سخت آمده سست
خاک من زنده به تأثیر هوای لب تست
سازگاری نکند آب و هوای دگرم
سوخت در آتش دل یاد برت خرمن من
برد سیل مژه برتاب رخت گلشن من
نخل بالای تو انگیخته کرد از تن من
خار سودای تو آویخته در دامن من
شرمم آید که به اطراف گلستان نگرم
گر بدین دیده ز دیدار تو وا خواهم ماند
لیک دل برسر خاک تو بجا خواهم ماند
چون صفایی کیت از قید رها خواهم ماند
گر به دوری سفر از تو جدا خواهم ماند
تو چنان دان که همان سعدی کوته نظرم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دیدی آخر که فلک ریخت چه خاکی به سرم
کز سر نعش تو باید نگران درگذرم
هوش مصنوعی: دیدی که سرنوشت چه بلاهایی بر سرم آورد؟ من باید از غم فقدان تو در زندگی گذشته‌ام عبور کنم.
اینک از کوی تو پیش آمده راه سفرم
می روم وز سر حسرت به قفا می نگرم
هوش مصنوعی: اکنون از محله‌ات بیرون رفته‌ام و به سفر می‌روم. با قلبی پر از حسرت به عقب نگاه می‌کنم.
خبر از پای ندارم که زمین می سپرم
هوش مصنوعی: من از هیچ گونه خبری درباره‌ی زمین و وضع آن ندارم که بخواهم آن را به کسی بسپارم.
چون روم من که ز غم جان و دلم می پیچد
چون سلیم این تن طاقت گسلم می پیچد
هوش مصنوعی: وقتی که از اینجا می‌روم، غم و اندوهی که در دل و جانم وجود دارد، به شدت مرا آزار می‌دهد. مثل سلیمی که در بدنش درد دارد، من هم دیگر توان تحمل این وضعیت را ندارم.
وز سرشک مژگان پا به گلم می پیچد
پای می پیچم و چون پای دلم می پیچد
هوش مصنوعی: اشک چشمم مانند گل، زیبایی و لطافتی دارد که در آن حل می‌شود. من نیز به خاطر دل‌تنگی و غم، به دور این زیبایی می‌چرخم و درگیر آن می‌شوم.
بار می بندم و از بار فرو بسته ترم
هوش مصنوعی: من آماده سفر هستم، اما احساس می‌کنم که بار زندگیم بر دوش من سنگینی بیشتری دارد.
گاه صد لجه خون ز اشک غم اندوز کنم
گاه صد مشعله از ناله ی دلدوز کنم
هوش مصنوعی: گاهی از شدت غم و اندوهی که دارم، به اندازه صد دریا خون می‌ریزم، و گاهی با ناله‌ها و فریادهایم، شعله‌های آتشین بی‌شماری ایجاد می‌کنم که دل را می‌سوزاند.
صبح خون گریم و شام آه فلک سوز کنم
وه که گر برسر کوی تو شبی روز کنم
هوش مصنوعی: در صبح با اشک می‌بارم و در شب آه و ناله می‌زنم. وای بر من اگر شب را در کوی تو بگذرانم و روز را زنده بمانم.
غلغل اندر ملکوت افتد از آه سحرم
هوش مصنوعی: صدا و ناله‌های سحرگاهی در آسمان‌ها و ملکوت به گوش می‌رسد.
دل به جان آمد و تن در غم هجران اجل
خرم آندم که زنم چنگ به دامان اجل
هوش مصنوعی: دل به شدت به درد آمده و تن در غم جدایی از مرگ نابود شده است. آن لحظه‌ای خوشحالم که به مرگ نزدیک شوم و با تمام وجود به او چنگ بزنم.
شاید ار بعد تو باشم همه جویان اجل
چه کنم دست ندارم به گریبان اجل
هوش مصنوعی: شاید بعد از تو، همه به دنبال مرگ باشند. چه می‌توانم بکنم، که دستم به گریبان مرگ نمی‌رسد.
تا به تن در غم تو پیرهن جان بدرم
هوش مصنوعی: تا زمانی که در غم تو هستم، هر جا که بروم، لباس جانم را می‌پوشم.
چشم یک چشمزد ار جانب ما باز کنی
با اسیران همه یک لحظه سخن ساز کنی
هوش مصنوعی: اگر تو از جانب ما یک نگاه به کسی بیندازی، می‌توانی با همه کسانی که گرفتارند در یک لحظه گفت‌وگو کنی.
وانگه از حالت من پرسشی آغاز کنی
هر نوردی که ز طومار غمم باز کنی
هوش مصنوعی: سپس اگر از حال من سوالی بپرسید، هر کسی که بتواند غم‌های من را واکاوی کند و به تفسیر آنها بپردازد.
حرف ها بینی آلوده به خون جگرم
هوش مصنوعی: کلماتی که می‌زنم، درد و رنج عمیق من را نشان می‌دهند.
ناقه را پای به گل از قطره دریا زایم
باز دشمن برد از کوی توام چون یابم
هوش مصنوعی: من از محبت و مشکلات زندگی خسته‌ام و به یاد تو هستم، اما حس می‌کنم که دشواری‌ها بر سر راهم است و نمی‌توانم به تو نزدیک شوم.
روی در راه و به بالین تو محکم رایم
به قدم رفتم و ناچار به سر باز آیم
هوش مصنوعی: من برای تو به هر جایی می‌روم و هر لحظه آماده‌ام که به تو برسم، اما چاره‌ای ندارم جز اینکه در نهایت به سراغ تو بیایم.
گر به دامن نرسد دست قضا و قدرم
هوش مصنوعی: اگر تقدیر و سرنوشت به من کمکی نکند،
برد تا ذل غیاب تو ز دل عز شهود
داد برباد عدم یاد توام خاک وجود
هوش مصنوعی: به خاطر غیبت تو، دل از مشاهده حقیقت خالی شده است، و یاد تو همچون خاکی از وجودم به باد رفته است.
حسرت وصل نشاندم همه در آتش و دود
آتش هجر ببرد آب من خاک آلود
هوش مصنوعی: حسرت به وصال محبوب، من را در آتش و دود فرو برد. آتش جدایی، آب من را هم غرق در خاک و کثیفی کرد.
بعد از این باد به گوش تو رساند خبرم
هوش مصنوعی: بعد از این، باد پیامی از من به تو می‌رساند.
تا ترا غنچه کام از دم پیکان بررست
همه اسباب شکست دل ما گشت درست
هوش مصنوعی: زمانی که تو از گزندِ تیرِ پیکان نجات پیدا کردی و به شکوفایی رسیدی، تمامی عوامل و شرایطی که دل ما را می‌شکستند، به طور ناگهانی درست و مناسب شد.
رشته زندگی از مرگ تو سخت آمده سست
خاک من زنده به تأثیر هوای لب تست
هوش مصنوعی: رابطه زندگی من به خاطر مرگ تو بسیار ضعیف شده است، و خاک من به تأثیر هوای لب‌های تو زنده است.
سازگاری نکند آب و هوای دگرم
هوش مصنوعی: آب و هوا با من سازگار نیست و حال و روزم تغییر کرده است.
سوخت در آتش دل یاد برت خرمن من
برد سیل مژه برتاب رخت گلشن من
هوش مصنوعی: دل من به عشق تو در آتش سوخت و یاد تو مانند سیلی، خرمن وجودم را خراب کرد. اشک‌های من مانند باران بر چهره‌ات می‌تابد و زیبایی تو را در باغی از گل‌ها به تصویر می‌کشد.
نخل بالای تو انگیخته کرد از تن من
خار سودای تو آویخته در دامن من
هوش مصنوعی: نخل بالای تو، نشانه‌ ای از عشق و زیبایی توست و از وجود من، خاری از خواسته‌ های تو بر دامن من آویخته است.
شرمم آید که به اطراف گلستان نگرم
هوش مصنوعی: شرمنده‌ام که به زیبایی‌های باغ نگاه کنم.
گر بدین دیده ز دیدار تو وا خواهم ماند
لیک دل برسر خاک تو بجا خواهم ماند
هوش مصنوعی: اگر نتوانم با این چشم تو را ببینم، اما قلبم همیشه در کنار خاک تو خواهد بود و به محبت تو وفادار خواهد ماند.
چون صفایی کیت از قید رها خواهم ماند
گر به دوری سفر از تو جدا خواهم ماند
هوش مصنوعی: وقتی که از زنجیرهایم رها شوم، حتی اگر از تو دور شوم، باز هم در دل خودم تو را حفظ خواهم کرد.
تو چنان دان که همان سعدی کوته نظرم
هوش مصنوعی: تو این را بدان که من سعدی، فردی کوتاه‌نظر و محدود در دیدگاه‌هایم هستم.