گنجور

شمارهٔ ۴۳

دل همی خواست که ریزد سر و جان در پایت
اینک اندر پی خون تیغ به کف اعدایت
رخصت حرب گر از آن لب جان بخشایت
سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت
تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت
جان سپردن به تولای تو در سر داریم
سر نهادن به کف پای تو در سر داریم
نه کنون شوق تماشای تو در سر داریم
روزگاری است که سودای تو در سر داریم
مگر این سر برود تا برود سودایت
چشم خاصان به تو مشغول ز هر چهر و قدی
جان پاکان به تو مشعوف ز هر نیک و بدی
تو به هردل که گذشتی و درو جای شدی
تو به هرجا که فرود آمدی و خیمه زدی
کس دگر می نتواند که بگیرد جایت
عمر بردن همه بی روی تو رنج است و ملال
زار مردن همه در کوی تو عیش است و وصال
محو نقش بر و بالات سراپای خیال
همچو مستسقی و سرچشمه ی نوشین زلال
سیر نتوان شدن از دیدن مهرافزایت
جان سپاری رهت خواست دل از عهد الست
حاصل از عمر نداریم جز این مایه به دست
کیست آن کس که از او دل نتوانیم گسست
دیگری نیست که مهر تو بدو شاید بست
هم در آیینه توان دید مگر همتایت
وقت آن شد که رفیقان سر هیجا گیرند
بگذرند از سر جان راه براعدا گیرند
دم دیگر به صف خلد برین جا گیرند
روز آن است که یاران ره صحرا گیرند
خیز تا سرو بماند خجل از بالایت
سر و تن چیست که در پای تو گردد ایثار
دل و جان نیز درین راه سزاوار نثار
مردمان طعن زنندم که نگشتی بیدار
دوستان عیب کنندم که نبودی هشیار
تا فرو رفت به گل پای جهان پیمایت
غافل از آن که درین خاک به خون باید خفت
جز به خون ریزی دل غنچه شادی نشکفت
سخن از هرکه صفایی نه سزاوار شنفت
دوش در واقعه دیدم که نگاری می گفت
سعدیا گوش مکن بر سخن اعدایت

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل همی خواست که ریزد سر و جان در پایت
اینک اندر پی خون تیغ به کف اعدایت
هوش مصنوعی: دل بسیار می‌خواست که سر و جانم را در پای تو نثار کند، اما اکنون در پی خون تو با شمشیر اعدا هستم.
رخصت حرب گر از آن لب جان بخشایت
سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت
هوش مصنوعی: اجازه جنگ به خاطر لب جان‌بخش توست که ما سر تسلیم را به حکم و فرمان تو فرود آورده‌ایم.
تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت
هوش مصنوعی: هر چه فکر کند، اراده تو را شکل می‌دهد.
جان سپردن به تولای تو در سر داریم
سر نهادن به کف پای تو در سر داریم
هوش مصنوعی: ما تصمیم داریم که به خاطر عشق و محبت تو جان خود را فدای تو کنیم و در نهایت، سر خود را به پای تو بگذاریم.
نه کنون شوق تماشای تو در سر داریم
روزگاری است که سودای تو در سر داریم
هوش مصنوعی: نه اکنون آرزو و شوق دیدن تو را داریم، بلکه سال‌هاست که این آرزو در دل ما می‌باشد.
مگر این سر برود تا برود سودایت
هوش مصنوعی: آیا باید جانم را فدای عشق تو کنم تا عشق تو از دل برود؟
چشم خاصان به تو مشغول ز هر چهر و قدی
جان پاکان به تو مشعوف ز هر نیک و بدی
هوش مصنوعی: چشم‌های خاصان به تو دوخته شده و از هر چهره و قدی، جان پاکان به خاطر خوب یا بدی‌های تو شاد و خوشحال است.
تو به هردل که گذشتی و درو جای شدی
تو به هرجا که فرود آمدی و خیمه زدی
هوش مصنوعی: هر قلبی که با حضور تو آکنده شد و به تو تعلق پیدا کرد، هر جا که توقف کردی و ساکن شدی، نشان از تأثیر عمیق و ماندگاری دارد که بر جا می‌گذاری.
کس دگر می نتواند که بگیرد جایت
هوش مصنوعی: هیچ کس دیگر نمی‌تواند جای تو را بگیرد.
عمر بردن همه بی روی تو رنج است و ملال
زار مردن همه در کوی تو عیش است و وصال
هوش مصنوعی: زندگی کردن بدون تو تنها درد و رنج است، اما مرگ در کنار تو باعث شادی و وصال است.
محو نقش بر و بالات سراپای خیال
همچو مستسقی و سرچشمه ی نوشین زلال
هوش مصنوعی: به تصویر زیبای چهره و اندام تو غرق شدم، به طوری که مانند کسی که به آب زلال و دلنشین دسترسی دارد، احساس سرمستی و شادابی می‌کنم.
سیر نتوان شدن از دیدن مهرافزایت
هوش مصنوعی: دیدن تو باعث نمی‌شود که دل از عشق‌ات بگردانم.
جان سپاری رهت خواست دل از عهد الست
حاصل از عمر نداریم جز این مایه به دست
هوش مصنوعی: اگر جان خود را فدای عشق تو کنم، دل من خواسته‌اش را از زمان عهد الست گرفته است و در طول عمر ما جز این سرمایه چیزی نداریم.
کیست آن کس که از او دل نتوانیم گسست
دیگری نیست که مهر تو بدو شاید بست
هوش مصنوعی: کیست آن کسی که از او نتوانیم دل بکنیم؟ هیچ کس دیگری نیست که مهر تو را به دل او بتوانیم ببندیم.
هم در آیینه توان دید مگر همتایت
هوش مصنوعی: در آینه تنها کسی را می‌توان دید که هم مرتبه و هم سطح خودت باشد.
وقت آن شد که رفیقان سر هیجا گیرند
بگذرند از سر جان راه براعدا گیرند
هوش مصنوعی: زمان آن فرا رسیده که دوستان با شجاعت و همت به جلو حرکت کنند و از همه مشکلات و سختی‌ها عبور کنند و برای پیروزی آماده شوند.
دم دیگر به صف خلد برین جا گیرند
روز آن است که یاران ره صحرا گیرند
هوش مصنوعی: در آینده، روزی خواهد آمد که دوستان به سوی بیابان‌ها و سفرها بروند و در آن زمان، بهشتی که در آن هستند را ترک خواهند کرد.
خیز تا سرو بماند خجل از بالایت
هوش مصنوعی: بیا بلند شو تا درخت سرو به خاطر قامت زیبا و بلند تو شرمنده شود.
سر و تن چیست که در پای تو گردد ایثار
دل و جان نیز درین راه سزاوار نثار
هوش مصنوعی: سر و تن چه ارزشی دارند که در مقابل تو فدای شوند، دل و جان نیز در این مسیر شایسته فدایند.
مردمان طعن زنندم که نگشتی بیدار
دوستان عیب کنندم که نبودی هشیار
هوش مصنوعی: مردم به من می‌گویند که چرا بیدار نشده‌ای، و دوستانم عیبم را می‌گیرند که چرا هشیار نبودی.
تا فرو رفت به گل پای جهان پیمایت
هوش مصنوعی: تا زمانی که در این دنیا زندگی می‌کنی و در حال گام برداشتن هستی، همواره با چالش‌ها و مشکلات مواجه خواهی شد.
غافل از آن که درین خاک به خون باید خفت
جز به خون ریزی دل غنچه شادی نشکفت
هوش مصنوعی: غفلت از این که در این زمین برای خوابیدن به خون نیاز است، چرا که جز با ریختن خون، دل گل خوشحالی نمی‌تواند شکوفه بزند.
سخن از هرکه صفایی نه سزاوار شنفت
دوش در واقعه دیدم که نگاری می گفت
هوش مصنوعی: اگر کلامی از کسی دلنشین نباشد، ارزش شنیدن ندارد. دیشب در یک واقعه دیدم که یک دختر جوان این را می‌گفت.
سعدیا گوش مکن بر سخن اعدایت
هوش مصنوعی: ای سعدی، به سخن دشمنان گوش نده.