گنجور

شمارهٔ ۴۲

تا شدی از کنار من نیست جز این دو حاصلم
اشک مدام ساغرم آه چراغ محفلم
با تو هلاک کام دل بی تو حیات مشکلم
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بردلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم
ای لمعات طلعتت نور چراغ دوستی
بی تو مرا بهار دی ای گل باغ دوستی
رفتی و زهر شد مرا شهد فراغ دوستی
من چو به آخرت روم رفته به داغ دوستی
داروی دوستی بود هرچه بروید از گلم
هجر رخت زد آتشی در نی استخوان من
روی فلک سیاه شد از اثر دخان من
سوزم و همچنان بود شوق تو در روان من
میرم و همچنان رود نام تو برزبان من
ریزم و همچنان زید مهر تو در مفاصلم
تا به سخن زبان من شرح گر مقال تو
تا شده صدر جان و تن جایگه خیال تو
مایه زیست جهد شد در هوس جمال تو
حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو
با همه سعی اگر به خود ره ندهی چه حاصلم
با همه فرط جستجو در طلب هوای دل
با همه شرط گفتگو در طلب هوای دل
خاک به چشم کام جو در طلب هوای دل
باد به دست آرزو در طلب هوای دل
گر نکند معاونت دور زمان مقبلم
رفت نشاط جاودان از نظرم به جملگی
شوق روان و ذوق جان از نظرم به جملگی
تارخ و قامتت نهان از نظرم به جملگی
سرو برفت و بوستان از نظرم به جملگی
می نرود صنوبری بیخ گرفته در دلم
تیشه ی شوق اقربا بیخ نشاط می کند
پنجه ی هجر اولیا میخ ملال می زند
پنجه صفایی از کجا با غم او درافکند
لشکر عشق سعدیا غارت عقل می کند
تا تو دگر به خویشتن ظن نبری که عاقلم

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا شدی از کنار من نیست جز این دو حاصلم
اشک مدام ساغرم آه چراغ محفلم
هوش مصنوعی: وقتی از کنارم رفتی، تنها دو نتیجه برایم باقی مانده است: یکی اشک‌های بی‌پایان من و دیگری آهی که به عنوان چراغی در این محفل تاریک روشن است.
با تو هلاک کام دل بی تو حیات مشکلم
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بردلم
هوش مصنوعی: زندگی با تو برایم شادی و خوشحالی است، اما بدون تو زندگی‌ام دشوار و پر از مشکلات است. تا زمانی که تو به یاد من هستی، هیچ کس نمی‌تواند به قلبم نزدیک شود.
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم
هوش مصنوعی: در دنیا کسی مثل تو نیست که من بتوانم محبت و دوستی‌ام را از او قطع کنم.
ای لمعات طلعتت نور چراغ دوستی
بی تو مرا بهار دی ای گل باغ دوستی
هوش مصنوعی: ای روشنی‌بخش چهره‌ات، نور چراغ دوستی، بدون تو من در دی سرد و بی‌روح هستم، ای گل زیبای باغ دوستی.
رفتی و زهر شد مرا شهد فراغ دوستی
من چو به آخرت روم رفته به داغ دوستی
هوش مصنوعی: رفتی و رفتنت به من زهر و درد داد، در حالی که جدایی‌ات برایم مانند تلخی شهد است. وقتی به سراسر دنیای پس از مرگ بروم، داغ و اندوه دوستی‌ات همیشه با من خواهد بود.
داروی دوستی بود هرچه بروید از گلم
هوش مصنوعی: محبت و دوستی همانند دارویی است که از گل‌های وجودم نشأت می‌گیرد و به هر چیزی که از من بگذرد، تأثیر مثبت می‌گذارد.
هجر رخت زد آتشی در نی استخوان من
روی فلک سیاه شد از اثر دخان من
هوش مصنوعی: جدایی تو آتشی در وجود من ایجاد کرده است، به طوری که سیاهی آسمان نیز اثر آن دود را نشان می‌دهد.
سوزم و همچنان بود شوق تو در روان من
میرم و همچنان رود نام تو برزبان من
هوش مصنوعی: من در آتش عشق تو می‌سوزم و با اینکه در حال مرگ هستم، شوق تو در دل و جانم باقیست. حتی در لحظه‌های پایانی زندگی‌ام، نام تو همچنان بر زبانم جاری است.
ریزم و همچنان زید مهر تو در مفاصلم
هوش مصنوعی: من در ریزترین جزئیات وجودم، عشق و محبت تو را احساس می‌کنم.
تا به سخن زبان من شرح گر مقال تو
تا شده صدر جان و تن جایگه خیال تو
هوش مصنوعی: تا زمانی که سخن من به تو می‌رسد، جان و تن من به خاطر تو پر از تصور و خیال تو شده است.
مایه زیست جهد شد در هوس جمال تو
حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو
هوش مصنوعی: زندگی‌ام صرف تلاش برای رسیدن به زیبایی تو شده و بهترین روزهای عمرم را در آرزوی وصال تو گذرانده‌ام.
با همه سعی اگر به خود ره ندهی چه حاصلم
هوش مصنوعی: اگر با تمام تلاش‌های خود نتوانی به درون خود راه پیدا کنی، چه فاید‌ه‌ای خواهد داشت؟
با همه فرط جستجو در طلب هوای دل
با همه شرط گفتگو در طلب هوای دل
هوش مصنوعی: با وجود اینکه به شدت در جستجوی دلخواه خود هستم، همچنان در گفتگو درباره آنچه می‌خواهم، شرط و شروطی برای خودم قرار می‌دهم.
خاک به چشم کام جو در طلب هوای دل
باد به دست آرزو در طلب هوای دل
هوش مصنوعی: خاک در چشم از اشتیاقی که دارم، و تلاش می‌کنم تا با آرزویی که در دل دارم، به آنچه می‌خواهم برسم.
گر نکند معاونت دور زمان مقبلم
هوش مصنوعی: اگر زمان در کمک کردن من کوتاهی کند، من همچنان در تلاش و کوشش خواهم بود.
رفت نشاط جاودان از نظرم به جملگی
شوق روان و ذوق جان از نظرم به جملگی
هوش مصنوعی: همه شادی و نشاط ابدی از چشمم رفت و تمام شوق و ذوق زندگی از نظر من محو شد.
تارخ و قامتت نهان از نظرم به جملگی
سرو برفت و بوستان از نظرم به جملگی
هوش مصنوعی: چهره و قامت تو از دید من پنهان شد، همچنان که همه‌ی سروها و گل‌ها از دید من ناپدید شدند.
می نرود صنوبری بیخ گرفته در دلم
هوش مصنوعی: عشق و احساسات عمیق در دل من مانند درختی است که ریشه‌اش محکم و ثابت شده است و هرگز به سادگی از بین نمی‌رود.
تیشه ی شوق اقربا بیخ نشاط می کند
پنجه ی هجر اولیا میخ ملال می زند
هوش مصنوعی: شوق دیدار نزدیکان، شادی را از ریشه می‌زند و دلتنگی برای دوستان دور، حس افسردگی را به وجود می‌آورد.
پنجه صفایی از کجا با غم او درافکند
لشکر عشق سعدیا غارت عقل می کند
هوش مصنوعی: از کجا شعفی به وجود آمد که غم او را در هم بشکند؟ لشکر عشق، ای سعدی، عقل را به یغما می‌برد و ویران می‌سازد.
تا تو دگر به خویشتن ظن نبری که عاقلم
هوش مصنوعی: تا زمانی که به خودت شک نداری و به عقل و درایت خود اطمینان داری، می‌توانی به مسیر خود ادامه دهی.