شمارهٔ ۴۱
آه کزین سفر نشد جز تب و تاب حاصلم
داد ز سعد روشنم وای ز بخت مقبلم
رخت کجا کشم کزین غایله خیز منزلم
بار فراق دوستان بسکه نشسته بردلم
می رود و نمی رود ناقه به زیر محملم
کی خبرش ز حال من پای نرفته در گلی
لطمه ی موج غم بود رنج فزای هردلی
عیش کند چو آدمی رخت کشد به ساحلی
بار بیفکند شتر چون برسد به منزلی
بار دل است همچنان ور به هزار منزلم
حسرت زلف قاسم برد ز تاب تن گرو
سنبل جعد اکبرم حسرت کهنه ساخت نو
دل که اسیر سلسله تن نرود به تاز و دو
ای که مهار می کشی صبر کن و سبک مرو
کز طرفی تو می کشی وز طرفی سلاسلم
ای ز سپهر سخت کی تشنه ی دشت ابتلا
وی ز زمین سست پی غرقه ی قلزم فنا
خفته به خاک کربلا کشته تو اسیر ما
بار کشیده ی جفا پرده دریده ی وفا
راه ز پیش و دل ز پس واقعه ای است مشکلم
در غمت آه سینه را این تب و تاب کی شود
دیده اشکبار را لجه سراب کی شود
رفتم و طلعت ترا هجر نقاب کی شود
معرفت قدیم را بعد حجاب کی شود
گرچه به شخص غایبی در نظری مقابلم
در طلب تو از ازل چشم و دلم به چارسو
گشته زبان به گفتگو رفته نظر به جستجو
تا ابدم نهان و فاش از پی تست رای و رو
آخر قصد من تویی غایت جهد و آرزو
تا نرسم ز دامنت دست امید نگسلم
تا سر تو جدا ز تن سر به بدن وبال من
بعد تو انتصاب جان موجب انفعال من
یاد تو از روان من نام تو از مقال من
ذکر تو از زبان من فکر تو از خیال من
چون برود که رفته ای در رگ و در مفاصلم
ای که فتاده در غمت نظم شکیبم از نسق
وی که به سوکت آه من برده برآسمان سبق
گر نظری کنی به من برگذرم ز نه طبق
ور گذری کنی کند کشته صبر من ورق
ور نکنی چه بردهد بیخ امید باطلم
جنبش مهر را همی دیگ سکون جدا پزم
آتش هجر را جدا دست به لب فرا گزم
یک دل و داغ چند تن آه چنین کجا سزم
داروی درد شوق را با همه علم عاجزم
چاره کار عشق را با همه عقل جاهلم
چند صفایی از غمش دست ملال بردلی
وز مژه محیط زا پای نشاط در گلی
گویی اگر چه حاصلی نیست مرا ازین ولی
سنت عشق سعدیا ترک نمی کنم بلی
کی ز دلم بدر رود خوی سرشته در گلم
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آه کزین سفر نشد جز تب و تاب حاصلم
داد ز سعد روشنم وای ز بخت مقبلم
هوش مصنوعی: افسوس که از این سفر چیزی جز اضطراب و ناراحتی نصیبم نشد. در حالی که انتظار داشتم با شانس خوب و روشنایی زندگیام چیزی به دست آورم، اما در عوض با بدبختی مواجه شدم.
رخت کجا کشم کزین غایله خیز منزلم
بار فراق دوستان بسکه نشسته بردلم
هوش مصنوعی: کجا بروم و لباس خود را بکشم وقتی که بار فراق دوستانم بر دلم سنگینی میکند و در این ماجرا نمیتوانم آرامش یابم.
می رود و نمی رود ناقه به زیر محملم
هوش مصنوعی: شتر میرود و نمیرود، در حالی که زیر بار من است.
کی خبرش ز حال من پای نرفته در گلی
لطمه ی موج غم بود رنج فزای هردلی
هوش مصنوعی: هیچ کس از حال من خبر ندارد، زیرا غم مانند موجی بر دلها فشار میآورد و همه را به زحمت میاندازد.
عیش کند چو آدمی رخت کشد به ساحلی
بار بیفکند شتر چون برسد به منزلی
هوش مصنوعی: انسان وقتی به جایی میرسد و از سختیهای سفر آزاد میشود، میتواند آرامش کند و لذت ببرد. شتر نیز وقتی به مقصد میرسد، بارش را زمین میگذارد و استراحت میکند.
بار دل است همچنان ور به هزار منزلم
هوش مصنوعی: دل به بار زندگی مشغول است، حتی اگر در هزار خانه زندگی کنم.
حسرت زلف قاسم برد ز تاب تن گرو
سنبل جعد اکبرم حسرت کهنه ساخت نو
هوش مصنوعی: حسرت زیبایی و عشق قاسم باعث شد که تن من، که در حالتی پر از شوق و آرزو قرار دارد، تبدیل به چیزی نو شود. این حسرت قدیمی با زلف و زیباییاش، به شکل تازهای در وجود من پیدا کرده است.
دل که اسیر سلسله تن نرود به تاز و دو
ای که مهار می کشی صبر کن و سبک مرو
هوش مصنوعی: دل که به بندهای جسم وابسته نیست، به راحتی رها نمیشود. تو که به خودت فشار میآوری، صبر کن و بیدلیل شتاب نکن.
کز طرفی تو می کشی وز طرفی سلاسلم
هوش مصنوعی: تو از یک سو میکشی و از سوی دیگر من به آرامش میرسم.
ای ز سپهر سخت کی تشنه ی دشت ابتلا
وی ز زمین سست پی غرقه ی قلزم فنا
هوش مصنوعی: تو که از آسمان بلند به شدت نیازمند دشت پر از آزمایشی، و از زمین نرم و ناپایدار به سوی دریاچهای که سرشار از فنا و نابودی است، در حرکت هستی.
خفته به خاک کربلا کشته تو اسیر ما
بار کشیده ی جفا پرده دریده ی وفا
هوش مصنوعی: در زمین کربلا، جانباختهای که آرام گرفته، از غم و رنجی که بر دوش کشیدهایم، به ما وابسته است. او پرده از وفای خود کنار زده و نشان از زخمهایی است که تحمل کرده است.
راه ز پیش و دل ز پس واقعه ای است مشکلم
هوش مصنوعی: راهی که در پیش رو دارم و دل من از گذشته به اینجا رسیده، واقعهای برای من دشوار و پرچالش است.
در غمت آه سینه را این تب و تاب کی شود
دیده اشکبار را لجه سراب کی شود
هوش مصنوعی: عزیزم، در این غم و اندوه، سینهام از درد بیتاب است. آیا میتوانم در این حال، چشمهای گریانم را به حالت دریا و موج درآورم؟
رفتم و طلعت ترا هجر نقاب کی شود
معرفت قدیم را بعد حجاب کی شود
هوش مصنوعی: من از محبوب خود دور شدم و حالا میپرسم که چهره زیبایت چه زمانی از پرده غیبت خارج میشود و معرفت قدیمی که پشت این حجاب است، چه زمانی آشکار میشود؟
گرچه به شخص غایبی در نظری مقابلم
هوش مصنوعی: هرچند که فردی دور از دسترس در ذهن من وجود دارد،
در طلب تو از ازل چشم و دلم به چارسو
گشته زبان به گفتگو رفته نظر به جستجو
هوش مصنوعی: از زمانی که به یاد دارم، چشم و دل من برای یافتن تو در همه جا سرگردان شدهاند. زبانم به صحبت و گفتگو مشغول است و نگاههایم در جستجوی تو میچرخد.
تا ابدم نهان و فاش از پی تست رای و رو
آخر قصد من تویی غایت جهد و آرزو
هوش مصنوعی: من تا ابد پنهان و آشکار، در پی تو هستم. در نهایت، هدف من تویی و تمام تلاش و آرزویم به تو ختم میشود.
تا نرسم ز دامنت دست امید نگسلم
هوش مصنوعی: تا زمانی که به دامن تو نرسم، امیدم را از دست نخواهم داد.
تا سر تو جدا ز تن سر به بدن وبال من
بعد تو انتصاب جان موجب انفعال من
هوش مصنوعی: تا زمانی که سر تو از بدنت جدا نشود، بلای من بر تو بعد از تو، علت جان من و باعث بروز مسائل درونی من خواهد بود.
یاد تو از روان من نام تو از مقال من
ذکر تو از زبان من فکر تو از خیال من
هوش مصنوعی: یاد تو در دل من جا دارد، نامت بر زبانم جاریست، ذکر تو همیشه بر لبان من است و اندیشهام فقط به تو مشغول است.
چون برود که رفته ای در رگ و در مفاصلم
هوش مصنوعی: زمانی که تو بروی، حس میکنم که در جان و استخوانهایم نفوذ کردهای.
ای که فتاده در غمت نظم شکیبم از نسق
وی که به سوکت آه من برده برآسمان سبق
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر غم تو در این دنیا فروریختهام، صبر و شکیباییام به خاطر حالت است، چراکه سکوت تو باعث شده آه من به آسمان برود و به اوج برسد.
گر نظری کنی به من برگذرم ز نه طبق
ور گذری کنی کند کشته صبر من ورق
هوش مصنوعی: اگر نگاهی به من بیندازی، هرچه که بر من بگذرد را فراموش میکنم، اما اگر از کنار من بگذری، صبرم به پایان میرسد و به شدت غمگین میشوم.
ور نکنی چه بردهد بیخ امید باطلم
هوش مصنوعی: با بیتوجهی و عدم اقدام، حقایق و آرزوهای نادرست خود را از دست خواهی داد.
جنبش مهر را همی دیگ سکون جدا پزم
آتش هجر را جدا دست به لب فرا گزم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف حالتی میپردازد که در آن نیروی عشق و محبت، به نوعی در تقابل با سکون و جدایی قرار دارد. او از آتش عشق و جدایی سخن میگوید و نشان میدهد که چگونه این احساسات قوی میتوانند وجود انسان را تحت تأثیر قرار دهند و او را به سوی تغییر و تحرک سوق دهند. در واقع، این بیانگر درگیری عاطفی و تلاطم درونی است که ناشی از احساسات عمیق و خواستههای انسانی است.
یک دل و داغ چند تن آه چنین کجا سزم
داروی درد شوق را با همه علم عاجزم
هوش مصنوعی: دل من پر از درد و غم است و نمیدانم در برابر این همه احساسات تلخ، چه تدبیری برای تسکین آن دارم. با وجود تمام دانش و آگاهیام، هنوز عاجز از درمان درد شوق خود هستم.
چاره کار عشق را با همه عقل جاهلم
هوش مصنوعی: راه حل عشق را با تمام عقل و داناییام نمیدانم.
چند صفایی از غمش دست ملال بردلی
وز مژه محیط زا پای نشاط در گلی
هوش مصنوعی: اندکی از شادیهای ناشی از غم او، کرب و اندوه را از دل دور میکند و از پرتو زیبایی چشمانش، پای دلشادیم در گلستانی میرقصد.
گویی اگر چه حاصلی نیست مرا ازین ولی
سنت عشق سعدیا ترک نمی کنم بلی
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که با وجود اینکه در این مسیر به نتیجهای نمیرسم، اما از عشق و احساساتم دست نخواهم کشید. این محبت و عشق برای من بسیار ارزشمند است و هرگز آن را فراموش نخواهم کرد.
کی ز دلم بدر رود خوی سرشته در گلم
هوش مصنوعی: کی از دل من بیرون خواهد رفت چیزی که در زندگیام به آن وابستهام و مانند گلی که در باغم رسته، بخشی از وجودم شده است؟