گنجور

شمارهٔ ۶۷

در بزم عشق باده سرشک روان خوش است
جای سرود و مطرب ما را فغان خوش است
با روی زرد ناله ی دل زارتر نگو
مرغ مرا بهار نوا در خزان خوش است
از گلبن تو دیده ندوزم ز خار غیر
مشتاق باغ را ستم باغبان خوش است
دامن پر اشک چشمت و مینا ز می تهی
دور از بساط بزم تو جشنی چنان خوش است
پیداست حال کشته ات از تیغ خون چکان
او را زمان جای سپری این زبان خوش است
نشگفت اگر سرشک نگارم کند عذار
این قصه را ز خون جگر ترجمان خوش است
تیغ تو در جهان به سرم سایه کرد و نیز
از آفتاب محشرم این سایبان خوش است
بودت بهانه دادن بوسی بهای جان
ورنی هزار جان برایت رایگان خوش است
در پای دوست این سفر ای دل بریز جان
جانانه را ز دست تو این ارمغان خوش است
با تاج و تخت زر نتوان سر ز راه برد
ما را که سر به تربت این آستان خوش است
کس رو نتابد از تو ور اینت قبول نیست
قتل صفایی از جهت امتحان خوش است

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در بزم عشق باده سرشک روان خوش است
جای سرود و مطرب ما را فغان خوش است
هوش مصنوعی: در محفل عشق، نوشیدنی اشک بسیار لذت‌بخش است و به جای آواز و ساز، ناله و فغان ما دلنواز است.
با روی زرد ناله ی دل زارتر نگو
مرغ مرا بهار نوا در خزان خوش است
هوش مصنوعی: با چهره‌ای بی‌جان و ناراحت، دیگر از دل حزن‌آلود خود شکایت نکن. برای پرنده‌ام، موسیقی بهار در فصل خزان هم دلپذیر و خوشایند است.
از گلبن تو دیده ندوزم ز خار غیر
مشتاق باغ را ستم باغبان خوش است
هوش مصنوعی: من از گلستان تو نگاه خود را از خارهای دیگر دور می‌کنم، زیرا ظلم باغبان به باغبان عاشق برایم خوشایند است.
دامن پر اشک چشمت و مینا ز می تهی
دور از بساط بزم تو جشنی چنان خوش است
هوش مصنوعی: اشک‌های چشمانت همچون دامن پر از آب است و مینا از شراب خالی است. دور از جشن و شادی تو، جشنی این‌چنین دل‌انگیز برپا شده است.
پیداست حال کشته ات از تیغ خون چکان
او را زمان جای سپری این زبان خوش است
هوش مصنوعی: واضح است که حال کشته تو به خاطر ضربه‌ی خونین اوست؛ زمان، سلاح این زبان خوشایند است.
نشگفت اگر سرشک نگارم کند عذار
این قصه را ز خون جگر ترجمان خوش است
هوش مصنوعی: جای تعجب نیست اگر برای زیبایی چهره‌ام، اشکی از چشمانم بریزد؛ زیرا بیان این داستان با رنج دل خوشایندتر است.
تیغ تو در جهان به سرم سایه کرد و نیز
از آفتاب محشرم این سایبان خوش است
هوش مصنوعی: تیغ تو در دنیا بر سر من سایه انداخته و سایه‌بان من در روز رستاخیز، همین آفتاب توست.
بودت بهانه دادن بوسی بهای جان
ورنی هزار جان برایت رایگان خوش است
هوش مصنوعی: وجودت بهانه‌ای است برای بخشیدن بوسه‌ای که ارزش جان من را دارد، اما اگر هزار جان هم داشته باشم، خوشحالانه برای تو رایگان است.
در پای دوست این سفر ای دل بریز جان
جانانه را ز دست تو این ارمغان خوش است
هوش مصنوعی: در پای دوست، جان و دل خود را فدای او کن، زیرا از دست دادن جان به خاطر او، هدیه‌ای زیبا و ارزشمند است.
با تاج و تخت زر نتوان سر ز راه برد
ما را که سر به تربت این آستان خوش است
هوش مصنوعی: با وجود ثروت و قدرت، نمی‌توانیم از مسیر خود منحرف شویم، چون آرامش ما در خاک این مکان مقدس است.
کس رو نتابد از تو ور اینت قبول نیست
قتل صفایی از جهت امتحان خوش است
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند تحمل کند که از تو دور شود، و اگر این را نپذیری، باید بگویم که کشتن صفا و آرامش از این بابت، به نوعی امتحان خوب و پسندیده است.