شمارهٔ ۶۵
چه بسته ای که به بند وفا گرفتار است
چه رسته ای که گرفتار قید اغیار است
مدان دل آنکه نه از دشنه ی محبت چاک
مخوان تن آنکه نه از تاب عشق بیمار است
بها لبی که ز سر پنجه ی بتی پر خون
خوشا رخی که به خون سرشک گلنار است
چه ناظری که نه از زخمه ی نگاهی زخم
چه خاطری که نه در فکر دوست افگار است
چه دیده ای که نه از تیغ ابرویی خون ریز
چه سینه ای که نه از غمزه ی سنان زار است
چه ساقی ای که نه از جام مهربانی مست
چه ساغری که نه از صاف شوق سرشار است
چه ساجدی که به جز ابروی تواش محراب
چه سالکی که نه روی ترا طلب کار است
چه عاقلی که نه سودای عشق را مجنون
چه گردنی که به او، جز قلاده ی یار است
بیا به کشتنم آسان و سهل آن همه کار
که بی تو زیستنم صعب و صبر دشوار است
دمی که دوش صفایی به زیر بار تو نیست
به دوش کردن او سر یکی گران بار است
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چه بسته ای که به بند وفا گرفتار است
چه رسته ای که گرفتار قید اغیار است
هوش مصنوعی: بسته به وفا، یعنی دلبسته به تعهد و وفاداری هستی و نمیتوانی از آن خارج شوی؛ و کسی که از این قید رهایی یافته، در واقع در دام دیگران گرفتار شده است.
مدان دل آنکه نه از دشنه ی محبت چاک
مخوان تن آنکه نه از تاب عشق بیمار است
هوش مصنوعی: دل کسی که به خاطر محبت و عشق دچار شکستگی نشده، ارزش آسیب دیدن را ندارد. انسانی که از عشق رنج نمیبرد، حق ندارد درگیر درد و رنج دیگران شود.
بها لبی که ز سر پنجه ی بتی پر خون
خوشا رخی که به خون سرشک گلنار است
هوش مصنوعی: خوشا به حال آن لبهایی که از ضربههای یک معشوق خونین هستند، و خوشا به حال چهرهای که به رنگ سرخ گل، شبیه به خون است.
چه ناظری که نه از زخمه ی نگاهی زخم
چه خاطری که نه در فکر دوست افگار است
هوش مصنوعی: چه کسی هست که با نگاهش دل را نرنجاند و چه کسی هست که در اندیشهاش غم فراق دوست نباشد؟
چه دیده ای که نه از تیغ ابرویی خون ریز
چه سینه ای که نه از غمزه ی سنان زار است
هوش مصنوعی: چه دیدهای که از تیغ ابروی او خون نمیریزد؟ و چه دلی هست که از غمزه و نیش او بینوا و زار نیست؟
چه ساقی ای که نه از جام مهربانی مست
چه ساغری که نه از صاف شوق سرشار است
هوش مصنوعی: چه ساقیای که نه با جام محبت انسان را مستانه میکند، چه ساغری که از شوق و عشق خالی است و حس و حال خوشی ندارد.
چه ساجدی که به جز ابروی تواش محراب
چه سالکی که نه روی ترا طلب کار است
هوش مصنوعی: کسی که فقط برای ابروهای تو سجده میکند، چه ارزش و جایگاهی دارد؟ و چه مسافری میتواند بدون دیدن روی تو به دنبال دشتو-dشت بگردد؟
چه عاقلی که نه سودای عشق را مجنون
چه گردنی که به او، جز قلاده ی یار است
هوش مصنوعی: عاقلی که هیچ علاقهای به عشق ندارد، چه ارزشی دارد؟ و چه فایدهای دارد که گردن فردی زینتی داشته باشد که تنها به خاطر محبوبش زیبا شده است؟
بیا به کشتنم آسان و سهل آن همه کار
که بی تو زیستنم صعب و صبر دشوار است
هوش مصنوعی: بیا و به راحتی به من آسیب برسان، زیرا بدون تو زندگی کردن برایم بسیار سخت و طاقتفرسا شده است.
دمی که دوش صفایی به زیر بار تو نیست
به دوش کردن او سر یکی گران بار است
هوش مصنوعی: اگر در لحظهای که دیروز حال و هوایی خوش بود، اکنون این حال را زیر بار سنگینی نداشته باشم، حمل کردن آن وزن برای من دشوار خواهد بود.