گنجور

شمارهٔ ۴۵

دل چو پر خون شد بدو دادم به قصدی ناصواب
ساختم آماده مستی را شرابی با کباب
گفتمش در دور خط خواهم لبت بوسید گفت
تشنه را آری سراب از دور بنماید سراب
مهر کی زان کینه ورجویم که در هر باب و فصل
فصل مهر و کین زهم در کیش ترکان نیست باب
آنکه نتوانم ز غیرت همره او سایه دید
دیدمش خورشیدوش در چشم مردم بی حجاب
هرچه بهر مهرت افزودم به جان تن کاستم
جز تو نشنیدم کسی کآرد هلال از آفتاب
ملکجان از دولت عشقم سراپا پر غم است
این عجب جایی است کاندر عین آبادی خراب
شامگه خواندی سگم و ز کوی خود راندی سحر
لطف کردی مرحبا این هم عطایی با عتاب
پیش جانان عز خود، ذل رقیبان نزد دوست
زین دو بهتر یافت کی عاشق دعایی مستجاب
شد مرا مرهم پذیر از بوی زلفش زخم دل
کی جراحت دیده از زاهد زبان از مشک ناب
سر به سر تاریک و طولانی چرا بود اینقدر
راه ظلمات از برون آن طره پر پیچ و تاب
گر صفایی کام ها در پی حسابی یافت خصم
نزد حق یوم الحسابش نیست جز سودالحساب

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل چو پر خون شد بدو دادم به قصدی ناصواب
ساختم آماده مستی را شرابی با کباب
هوش مصنوعی: وقتی که دل من پر از اندوه و غم شد، به او که شایستگی نداشت، اعتماد کردم و در تلاش برای فراموشی، خودم را با نوشیدنی و غذایی خوشمزه سرگرم کردم.
گفتمش در دور خط خواهم لبت بوسید گفت
تشنه را آری سراب از دور بنماید سراب
هوش مصنوعی: به او گفتم که در فاصله‌ای دور، می‌خواهم لبت را ببوسم. او پاسخ داد که تشنه، از دور سراب را می‌بیند و واقعیت را نمی‌تواند ببند.
مهر کی زان کینه ورجویم که در هر باب و فصل
فصل مهر و کین زهم در کیش ترکان نیست باب
هوش مصنوعی: من چگونه می‌توانم از کینه‌هایی که در دل دارم بگذرم، در حالی‌که در هر موضوع و فصلی، مهر و کینه در یکجا با هم جدایی‌ناپذیر هستند و این تفاوت در فرهنگ ترکان وجود ندارد؟
آنکه نتوانم ز غیرت همره او سایه دید
دیدمش خورشیدوش در چشم مردم بی حجاب
هوش مصنوعی: آن کسی را که نتوانسته‌ام در کنار او سایه‌اش را ببینم، چون خورشیدی است که در چشم مردم بدون حجاب ظاهر می‌شود.
هرچه بهر مهرت افزودم به جان تن کاستم
جز تو نشنیدم کسی کآرد هلال از آفتاب
هوش مصنوعی: هرچه برای عشق تو تلاش کردم و از خودم کاستم، جز تو هیچ‌کس را نشنیدم که بتواند مانند هلال ماه از نور آفتاب بگزید.
ملکجان از دولت عشقم سراپا پر غم است
این عجب جایی است کاندر عین آبادی خراب
هوش مصنوعی: ملکجان، از خوشبختی عشق من تمام وجودش پر از غم است. جالب اینجاست که در جایی که به نظر می‌رسد آباد و خوب است، در واقع ویران و خراب است.
شامگه خواندی سگم و ز کوی خود راندی سحر
لطف کردی مرحبا این هم عطایی با عتاب
هوش مصنوعی: شب هنگام مرا به خواندن سگت مشغول کردی و صبحگاهی با لطفت مرا مورد لطف قرار دادی، چه خوب که این هم یکی از هدیه‌هایت با تندی بود.
پیش جانان عز خود، ذل رقیبان نزد دوست
زین دو بهتر یافت کی عاشق دعایی مستجاب
هوش مصنوعی: در نزدیک محبوب خود، انسان باید از عزت و بزرگی خود بگذرد و در برابر رقبای خود احساس حقارت نکند؛ زیرا عاشق واقعی کسی است که دعایش به اجابت می‌رسد.
شد مرا مرهم پذیر از بوی زلفش زخم دل
کی جراحت دیده از زاهد زبان از مشک ناب
هوش مصنوعی: بوی زلف او به من آرامش می‌دهد و زخم‌های دل را التیام می‌بخشد، در حالی که زبان زاهد نمی‌تواند به زیبایی و دلنشینی این احساس را بیان کند.
سر به سر تاریک و طولانی چرا بود اینقدر
راه ظلمات از برون آن طره پر پیچ و تاب
هوش مصنوعی: چرا این مسیر طولانی و تاریک این‌قدر دشوار است و کاروانی که در آن در حرکت است، به این پیچیدگی و زرق و برق دچار است؟
گر صفایی کام ها در پی حسابی یافت خصم
نزد حق یوم الحسابش نیست جز سودالحساب
هوش مصنوعی: اگر کسانی با نیت‌های پاک و درست در پی حساب و کتاب باشند، دشمن آنها در روز حساب، هیچ چیزی جز نتیجه‌ی بدی از اعمالش نخواهد دید.