گنجور

شمارهٔ ۴۰۲

نماند از تاب هجرانت مرا دیگر شکیبایی
عجب نبود اگر زین پس کشد کارم به رسوایی
دلم در سینه جوشد ز آتش رویت مکن حیرت
تو آتش را به جوش آری بدین گرمی و گیرایی
ز سودای رخ و زلفت دو سود آمد مرا حاصل
دلی خودرای و دیوانه، سری پرشور و سودایی
عجب دارم که چون آموختی آن لعل گویا را
کجا کی از دم گرم که اعجاز مسیحایی
در اوصافت عرق ریزد به جای دوده بر کلکم
که آمد صفحه ای از دفتر حسن تو زیبایی
مرا با دین و دنیا نیست کاری مال و جان چبود
نتابم روی از رایت بهر چم حکم فرمایی
بهر حال از تو منتها مرا بر دوش جان باشد
به قهرم گر بسوزانی ور از لطفم ببخشایی
تو خود گاهی مگر دست ترحم سائیم بر سر
که نبود با غم عشقت مرا چشم تن آسایی
به یاد لعل میگونت مدام ار خون خورم شاید
که دل آموخت ز آن مژگان مرا رسم جگرخایی
جوانان را ملامت کردمی از عشق و خود ناگه
به عهد پیری آخر سر بر آوردم به شیدایی
تو گویی دل برو واپس ستان و من درین فکرت
که چون بیرون برم جان از کف آن ترک یغمایی
صفایی من که می کردم مداوای گرفتاران
به کار خویش درماندم به صد تدبیر و دانایی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نماند از تاب هجرانت مرا دیگر شکیبایی
عجب نبود اگر زین پس کشد کارم به رسوایی
هوش مصنوعی: دیگر تاب و تحمل دوری تو را ندارم و شکیبایی‌ام از بین رفته است. جای تعجب نیست اگر بعد از این، کارم به رسوایی کشیده شود.
دلم در سینه جوشد ز آتش رویت مکن حیرت
تو آتش را به جوش آری بدین گرمی و گیرایی
هوش مصنوعی: دل من به خاطر تماشای چهره‌ات آتش می‌گیرد. نگران نباش، چون این چهره‌ات است که این آتش را شعله‌ور می‌کند و آن را به جوش می‌آورد.
ز سودای رخ و زلفت دو سود آمد مرا حاصل
دلی خودرای و دیوانه، سری پرشور و سودایی
هوش مصنوعی: از فکر زیبایی و موهایت به دو نتیجه رسیدم: نتیجه‌ای که به دلم دست داد، سرشار از شور و حس جنون است.
عجب دارم که چون آموختی آن لعل گویا را
کجا کی از دم گرم که اعجاز مسیحایی
هوش مصنوعی: عجب می‌کنم که تو چگونه آن سخنگوی زیبا را یاد گرفته‌ای، آیا از کجا و کی توانستی به این دانش برسید که مثل معجزه‌ای که مسیح انجام می‌داد، سخن بگویی؟
در اوصافت عرق ریزد به جای دوده بر کلکم
که آمد صفحه ای از دفتر حسن تو زیبایی
هوش مصنوعی: در توصیف تو به جای اینکه دوده‌ای بر چهره‌ام بنشیند، عرق می‌ریزد. این نشان‌دهنده آن است که، جمال و زیبایی‌ات مانند صفحه‌ای از دفتر نوشته‌های خوب و زیباست.
مرا با دین و دنیا نیست کاری مال و جان چبود
نتابم روی از رایت بهر چم حکم فرمایی
هوش مصنوعی: من به دین و دنیای هیچ کس کاری ندارم. چه اهمیت دارد که مال و جان در اختیارم باشد، من از روی شما روی بر نمی‌گردانم، هر دستور و حکمی که بدهید، برای من مهم است.
بهر حال از تو منتها مرا بر دوش جان باشد
به قهرم گر بسوزانی ور از لطفم ببخشایی
هوش مصنوعی: به هر حال، من تحت تاثیر تو هستم، حتی اگر با خشم به من آسیب بزنی یا با لطف خود مرا ببخشی، روح من همیشه به تو وابسته است.
تو خود گاهی مگر دست ترحم سائیم بر سر
که نبود با غم عشقت مرا چشم تن آسایی
هوش مصنوعی: گاهی پیش خودت دلسوزی می‌کنی و بر سر من می‌کشی، چرا که با وجود غم عشق تو، من از آرامش و آسایش بی‌بهره‌ام.
به یاد لعل میگونت مدام ار خون خورم شاید
که دل آموخت ز آن مژگان مرا رسم جگرخایی
هوش مصنوعی: همواره به یاد زیبایی و لبان سرخ تو، حتی اگر خون هم بریزم، شاید دل می‌تواند از آن مژه‌های خاص تو روش درد و رنج را یاد بگیرد.
جوانان را ملامت کردمی از عشق و خود ناگه
به عهد پیری آخر سر بر آوردم به شیدایی
هوش مصنوعی: من جوانان را به خاطر عشق سرزنش می‌کردم، اما ناگهان در روزهای پیری خودم، به حالت شیدایی درآمدم.
تو گویی دل برو واپس ستان و من درین فکرت
که چون بیرون برم جان از کف آن ترک یغمایی
هوش مصنوعی: انگار تو می‌خواهی دل مرا پس بگیری و من در فکر این هستم که چگونه می‌توانم از چنگ آن معشوقه زیبا فرار کنم.
صفایی من که می کردم مداوای گرفتاران
به کار خویش درماندم به صد تدبیر و دانایی
هوش مصنوعی: من به دیگران کمک می‌کردم و خوشحال بودم که به مشکلات آنها رسیدگی می‌کنم، اما در عین حال خودم در مواجهه با مشکلاتم به سختی گرفتار شدم و با وجود تدبیر و دانش، نتوانستم به خودم کمک کنم.