گنجور

شمارهٔ ۳۸

در پی وصل جفا جوی ستم پاره ی ما
تا دل از هجر نشد پاره نشد چاره ی ما
یا فراقم بکشد یا به وصالت برسیم
تا چه اندیشه کند رای تو درباره ی ما
دیده در پوست نگنجد گه دیدار مگر
عین شادی شده پیوند به نظاره ی ما
دیگر ایام بهار آمد و وقت است که باز
عذر صد توبه بخواهد لب می خواره ی ما
شدم آشفته به عفوی کآید روشن
چشم صد یوسف از این پیراهن پاره ی ما
نشترم ز آن مژه بر سینه چنان زد که هنوز
می رود خون دل از دیده به رخساره ی ما
گفتم آرم به ترحم دلت از زاری گفت
چه کند قطره ی باران تو باخاره ی ما
گفتم از نوش لبت بخش من آخرکوگفت
می نسازد به مزاج توشکر پاره ی ما
الفتی هست صفایی به سهی قدانم
بوده از سرو مگرتخته ی گهواره ی ما

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در پی وصل جفا جوی ستم پاره ی ما
تا دل از هجر نشد پاره نشد چاره ی ما
هوش مصنوعی: در جستجوی وصل محبوبی هستیم که با دل‌تنگی و درد دست و پنجه نرم می‌کنیم. تا زمانی که از جدایی رنج می‌کشیم، نمی‌توانیم راه حلی برای مشکل خود پیدا کنیم.
یا فراقم بکشد یا به وصالت برسیم
تا چه اندیشه کند رای تو درباره ی ما
هوش مصنوعی: یا اینکه جدایی من را به کشتن می‌دهد، یا اینکه به وصال و دیدار تو می‌رسیم. ببین که در مورد من چه فکری می‌کنی.
دیده در پوست نگنجد گه دیدار مگر
عین شادی شده پیوند به نظاره ی ما
هوش مصنوعی: چشم نمی‌تواند در سایه وجود ما جا بگیرد مگر اینکه شادی خودش را در تماشای ما گره بزند.
دیگر ایام بهار آمد و وقت است که باز
عذر صد توبه بخواهد لب می خواره ی ما
هوش مصنوعی: بهار دوباره فرا رسیده و زمان آن است که ما دوباره از می‌نوشیده خود عذرخواهی کنیم و از گناهانمان توبه کنیم.
شدم آشفته به عفوی کآید روشن
چشم صد یوسف از این پیراهن پاره ی ما
هوش مصنوعی: من در حالی که به خاطر خطاهایم نگران و آشفته‌ام، به یاد لحظاتی می‌افتم که چشمانم روشن می‌شود و هزاران زیبایی مانند یوسف از این لباس پاره و تکه‌تکه‌ای که به تن دارم، نمایان می‌شود.
نشترم ز آن مژه بر سینه چنان زد که هنوز
می رود خون دل از دیده به رخساره ی ما
هوش مصنوعی: چشم‌های زیبا و دلربا چنان ضربه‌ای به دل من زدند که هنوز اشک و اندوه از چشمانم به روی صورتم می‌ریزد.
گفتم آرم به ترحم دلت از زاری گفت
چه کند قطره ی باران تو باخاره ی ما
هوش مصنوعی: گفتم که دل تو به حال من رحم کند و من را آرامش دهد. او پاسخ داد که قطره‌ی باران نمی‌تواند با آتش ما کاری کند.
گفتم از نوش لبت بخش من آخرکوگفت
می نسازد به مزاج توشکر پاره ی ما
هوش مصنوعی: گفتم از شهد لب تو چیزی به من بده؛ اما او گفت که این شیرینی برای طبع تو مناسب نیست.
الفتی هست صفایی به سهی قدانم
بوده از سرو مگرتخته ی گهواره ی ما
هوش مصنوعی: محبت و دوستی خاصی با یک دختر قد بلند دارم و زیبایی او برایم به اندازه زیبایی درخت سرو ارزشمند است، مگر اینکه این احساس از یادگاری‌های دوران کودکی ما برگردد.