گنجور

شمارهٔ ۳۷۵

سعادتی است زمین را تو چون بر آن گذری
کرامتی است فلک را تو چون در آن نگری
دریغ و درد که آغاز آشنایی ما
به کام غیر چو عمر عزیز می گذری
به ناامیدی و افسوس وحسرتم مپسند
کدام تاب و تحمل که بینمت سفری
چه کرده ام که سزاوار رنج هجرانم
خدای را که هلاکم مکن به خون جگری
بریز خون من آنگه عزیمت سفر آر
چرا به دست فراقم به زندگی سپری
اگر به دست خود اکنون مرا کشی به از آن
که عمر در غم هجران همی شود سپری
ببر سر من و بار از برم ببند و برو
دلت ز صحبت ما گر ملول گشت و بری
حدیث عشق بپوشیدمی ز دشمن و دوست
اگر سرشک نکردی به خیره پرده دری
دلت ز آه صفایی به رحم نامد نرم
ثمر نبود فغان را ز فرط بی اثری

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سعادتی است زمین را تو چون بر آن گذری
کرامتی است فلک را تو چون در آن نگری
هوش مصنوعی: اگر بر زمین پا بگذاری، این نشان از سعادت توست و اگر به آسمان نگاه کنی، نشان از فضیلت و کرامت آن است.
دریغ و درد که آغاز آشنایی ما
به کام غیر چو عمر عزیز می گذری
هوش مصنوعی: متأسفانه، آشنایی ما در حالی آغاز شد که خوشحالی‌اش به دل دیگری بود و این در حالی است که عمر گرانبهایمان به سرعت در حال سپری شدن است.
به ناامیدی و افسوس وحسرتم مپسند
کدام تاب و تحمل که بینمت سفری
هوش مصنوعی: نگذار که در ناامیدی و افسوس غرق شوم، زیرا چه تاب و تحملی دارم وقتی تو را در مسیر سفر ببینم.
چه کرده ام که سزاوار رنج هجرانم
خدای را که هلاکم مکن به خون جگری
هوش مصنوعی: چه کار کرده‌ام که این همه رنج دوری را تحمل می‌کنم؟ ای خدا، مرا به خاطر دل شکسته‌ام هلاک نکن.
بریز خون من آنگه عزیمت سفر آر
چرا به دست فراقم به زندگی سپری
هوش مصنوعی: ای کاش سفر رفتن را با ریختن خون من آغاز کنی، زیرا به واسطه جدایی، روزهای زندگی‌ام به پایان رسیده است.
اگر به دست خود اکنون مرا کشی به از آن
که عمر در غم هجران همی شود سپری
هوش مصنوعی: اگر حالا خودت مرا بکشی، بهتر از این است که عمرم را در غم جدایی هدر بدهم.
ببر سر من و بار از برم ببند و برو
دلت ز صحبت ما گر ملول گشت و بری
هوش مصنوعی: سرم را بر ببر و بار را از دوش من بردار و برو. اگر از صحبت ما دلت گرفته و خسته شدی، برو.
حدیث عشق بپوشیدمی ز دشمن و دوست
اگر سرشک نکردی به خیره پرده دری
هوش مصنوعی: من داستان عشق را از دشمن و دوست پنهان کردم. اگر اشک نریختی، چرا پرده را کنار زدی و این راز را فاش کردی؟
دلت ز آه صفایی به رحم نامد نرم
ثمر نبود فغان را ز فرط بی اثری
هوش مصنوعی: دل تو به خاطر آه‌های تو پاک و بی‌نقص نیست، چون ثمره‌ای ندارد و فریادهای تو به خاطر بی‌اثر بودن، بی‌فایده است.