گنجور

شمارهٔ ۳۷۴

بدین جمال که دل می بری ز دست پری
زهی سعادت آیینه کاندرو نگری
ز بس به راه تو ریزد ستاره دیده خلق
زمین به چرخ کشد سر، تو چون برآن گذری
اگر نبود ز شرم تو رشک حور و ملک
چرا نهفت ز مردم جمال خویش پری
تو آن بتی که ز لطف و صفا و مهر و وفا
ز دلبران همه دل برده ای به خوب تری
چرا به سیر گلستان ز دشت ناید باز
اگر خجل ز خرام تو نیست کبک دری
درون پرده و دل ها بری ز پرده برون
چها کنی اگر آیی برون به پرده دری
به بوی زلفت اگر خون خود خورم نه عجب
دلم ز لعل تو آموخت رسم خون جگری
به حسرتم رود اوقات و شادمانم باز
که زندگانی من در غمت شود سپری
صفایی از تو بگو صبر چون کند که گذشت
غم جدائیت از حد طاقت بشری

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدین جمال که دل می بری ز دست پری
زهی سعادت آیینه کاندرو نگری
هوش مصنوعی: با این زیبایی که دل را از دست می‌بردی، ای پری! چه خوشبختی است که به آن آینه نگاه کنی.
ز بس به راه تو ریزد ستاره دیده خلق
زمین به چرخ کشد سر، تو چون برآن گذری
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و شوق زیاد مردم به تو، ستاره‌ها بر سر راه تو می‌افتند. وقتی که تو از آنجا می‌گذری، گویی زمین به آسمان نگاه می‌کند.
اگر نبود ز شرم تو رشک حور و ملک
چرا نهفت ز مردم جمال خویش پری
هوش مصنوعی: اگر به خاطر شرم تو نبود که حور و فرشتگان به تو حسد می‌برند، چرا زیبایی خود را از نگاه مردم پنهان می‌کنی؟
تو آن بتی که ز لطف و صفا و مهر و وفا
ز دلبران همه دل برده ای به خوب تری
هوش مصنوعی: تو آن محبوبی هستی که با لطف و صفا و محبت و وفا، همه دل‌ها را به زیبایی خود جذب کرده‌ای.
چرا به سیر گلستان ز دشت ناید باز
اگر خجل ز خرام تو نیست کبک دری
هوش مصنوعی: چرا گلستان از دشت بازنگشته است، اگر کبک دری از زیبایی راه رفتن تو شرمنده نیست؟
درون پرده و دل ها بری ز پرده برون
چها کنی اگر آیی برون به پرده دری
هوش مصنوعی: اگر به درون دل‌ها نگاهی بیندازی و از پرده‌ها و حجاب‌ها فراتر بروی، وقتی که بخواهی ظاهر شوی و به دنیای بیرون قدم بگذاری، چه می‌کنی؟
به بوی زلفت اگر خون خود خورم نه عجب
دلم ز لعل تو آموخت رسم خون جگری
هوش مصنوعی: اگر برای بوی زلف تو، جان خود را هم بدهم، چیزی نیست. دلم از زیبایی‌های تو یاد گرفته است که چطور باید از عشق صدمه ببیند.
به حسرتم رود اوقات و شادمانم باز
که زندگانی من در غمت شود سپری
هوش مصنوعی: زمان‌هایم به حسرت می‌گذرد، اما من همچنان خوشحالم، زیرا زندگی‌ام در غم تو سپری می‌شود.
صفایی از تو بگو صبر چون کند که گذشت
غم جدائیت از حد طاقت بشری
هوش مصنوعی: از تو بوی صفا می‌آید و صبر چگونه می‌تواند تحمل کند که درد دوری و جدایی‌ات از حد توان بشر فراتر رفته است.