گنجور

شمارهٔ ۳۵۸

رسید جان به لبم ز انتظار و تیغ کشیدی
فدای دست تو زودم بکش که دیر رسیدی
زدی چو زخم و فکندی نکشته مگذرم از سر
که دیده بر سر راهت گشوده ام به امیدی
نه درد دل به توگفتم نه رازی از تو شنفتم
مرا نداد تماشا مجال گفت و شنیدی
ترا چه شد که ز قهر و غرور و ناز و مناعت
پس از فکندن و بستن، ز صید خویش رمیدی
مرا به عشق تو زین پس ملامتی نکندکس
چرا که پرده پرهیز شیخ و شاب دریدی
گزند غارت گلچین به سیر باغ نیرزد
به گوشه ی قفس ای مرغ دل چرا نخزیدی
ز گلشنت همه در دل خلید خار تغابن
عبث ز حلقه ی دامش به آشیانه پریدی
ز ناله های من آسوده نیست خاطر جانان
چه بودی ار عوض اشک دل ز دیده چکیدی
غم حبیب به چشم رقیب می ننمودم
گر اشک پرده در از دیده بر رخم ندویدی
به شست و بازوی صیاد نازمت که چو بسمل
به یک خدنگ صفایی به خون خویش طپیدی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رسید جان به لبم ز انتظار و تیغ کشیدی
فدای دست تو زودم بکش که دیر رسیدی
هوش مصنوعی: جانم به لبم رسیده از انتظار، و تو سلاح به دست گرفته‌ای. فدای دست تو، زودتر مرا بکش، زیرا انتظار تو بسیار طولانی شده است.
زدی چو زخم و فکندی نکشته مگذرم از سر
که دیده بر سر راهت گشوده ام به امیدی
هوش مصنوعی: تو به من زخم زدی و مرا به شدت معذب کردی، اما از تو بی‌تفاوت نمی‌گذرم. چون چشمانم را به راه تو دوخته‌ام و به امید دیدن تو هستم.
نه درد دل به توگفتم نه رازی از تو شنفتم
مرا نداد تماشا مجال گفت و شنیدی
هوش مصنوعی: نه از درد دل خود با تو سخن گفتم و نه رازی از تو شنیدم. فرصت گفت‌وگو و تماشا را به من نداد.
ترا چه شد که ز قهر و غرور و ناز و مناعت
پس از فکندن و بستن، ز صید خویش رمیدی
هوش مصنوعی: به چه دلیلی از خشم و تکبر و ناز و خودپسندی خود فاصله گرفتی و بعد از اینکه شکار خود را به دام انداختی، از آن فرار کردی؟
مرا به عشق تو زین پس ملامتی نکندکس
چرا که پرده پرهیز شیخ و شاب دریدی
هوش مصنوعی: از این به بعد، هیچ کس مرا به خاطر عشق تو سرزنش نخواهد کرد، زیرا که من پرده‌های تقوا و پرهیز را دریدم.
گزند غارت گلچین به سیر باغ نیرزد
به گوشه ی قفس ای مرغ دل چرا نخزیدی
هوش مصنوعی: آسیب و ضرر ناشی از دزدی زیبایی‌های باغ به ارزش و لذت زندگی در قفس نمی‌ارزد، ای مرغ دل چرا از این قفس پرواز نکردی و نشان آزادی را جستجو نکردی؟
ز گلشنت همه در دل خلید خار تغابن
عبث ز حلقه ی دامش به آشیانه پریدی
هوش مصنوعی: از باغ تو، همه در دل حسرت گل‌های زیبا را دارند. خارهای بی‌فایده، مانند طعمه‌ای، بی‌هدف در حلقه دام تو به آشیانه‌ای پرواز کردند.
ز ناله های من آسوده نیست خاطر جانان
چه بودی ار عوض اشک دل ز دیده چکیدی
هوش مصنوعی: دل محبوبم آرامی ندارد از ناله‌های من. جگر من چه تلخی را متحمل می‌شود اگر به جای اشک‌های دل، اشک از چشمانم بریزد؟
غم حبیب به چشم رقیب می ننمودم
گر اشک پرده در از دیده بر رخم ندویدی
هوش مصنوعی: غم عشق را به دشمنان نشان نمی‌دادم، اگر اشک‌هایم از چشمم سرازیر نمی‌شد و پرده‌ای از حیا را از روی صورتم کنار نمی‌زد.
به شست و بازوی صیاد نازمت که چو بسمل
به یک خدنگ صفایی به خون خویش طپیدی
هوش مصنوعی: به بازو و قدرت صیاد ناز می‌کنی، چرا که مانند جانوری برای شکار، به راحتی با تیر و کمان در خون خود غوطه‌ور می‌شوی.