گنجور

شمارهٔ ۳۵۳

مگو از بندت ای صیاد خرسندم به آزادی
که صید عشق را باشد رهایی قید و غم شادی
مرا انسی است با صیاد خود کز شوق جان دادن
نه غمناکم به آزردن نه دل شادم به آزادی
به حسن و دلبری لیلی کمین شاگرد مجنونت
ندانم از کجا آموختی این مایه استادی
به خون خفت از نخستین تیر صیدت کاش صیادان
بیاموزند از آن شست و بازو رسم صیادی
به چشمم مو نمود اول به گردن شد طناب آخر
مگر آموخت از فرهاد زلفت طرز شیادی
ز چشم مست و نوشین لب ز چشم افکند یکبار
مرا هم ناب خلاری و هم دکان قنادی
بیا اسرار راه عشق را از رهروان بشنو
که ما پیدا و پنهان واقفیم از وضع آن وادی
ورای مگ ناکامان و خون کشتگان آنجا
نیابی بوی آسایش نبینی رنگ آبادی
صفایی گر سفر خواهی به شهر عاشقی کردن
وداع عقل کن کاین ره جنون می بایدت هادی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مگو از بندت ای صیاد خرسندم به آزادی
که صید عشق را باشد رهایی قید و غم شادی
هوش مصنوعی: ای صیاد، از بند تو چیزی نگو، من به خاطر آزادی خوشحالم؛ زیرا که عشق، خودش را از قید و غم جدا می‌کند و به شادی می‌رسد.
مرا انسی است با صیاد خود کز شوق جان دادن
نه غمناکم به آزردن نه دل شادم به آزادی
هوش مصنوعی: من با صیاد خود رابطه‌ای نزدیک دارم که نه به خاطر ترس از آسیب دیدن، غمگینم و نه به خاطر رهایی، خوشحالم. از عشق او به قدری شاد هستم که این احساسات برایم اهمیت ندارند.
به حسن و دلبری لیلی کمین شاگرد مجنونت
ندانم از کجا آموختی این مایه استادی
هوش مصنوعی: به زیبایی و جذابیت لیلی، نمی‌دانم تو این مهارت را از کجا یاد گرفته‌ای که چنین هنری در دلبری داری.
به خون خفت از نخستین تیر صیدت کاش صیادان
بیاموزند از آن شست و بازو رسم صیادی
هوش مصنوعی: ای کاش صیادان از تو یاد بگیرند که چگونه با تیر اول شکار را به زمین می‌زنند، همان‌طور که تو از شدت زخم به خون افتاده‌ای.
به چشمم مو نمود اول به گردن شد طناب آخر
مگر آموخت از فرهاد زلفت طرز شیادی
هوش مصنوعی: چشمانت ابتدا مانند موی زیبایی به نظر می‌رسید، اما در نهایت به گردن من همچون طنابی محکم پیچید. گویا از فرهاد آموخته‌ای که چگونه در فریبکاری مهارت داشته باشی.
ز چشم مست و نوشین لب ز چشم افکند یکبار
مرا هم ناب خلاری و هم دکان قنادی
هوش مصنوعی: از چشم زیبا و لب‌های شیرینش نگاهی به من افکند که هم حالم را مست کرد و هم مرا به یاد شیرینی و لذت‌های زندگی انداخت.
بیا اسرار راه عشق را از رهروان بشنو
که ما پیدا و پنهان واقفیم از وضع آن وادی
هوش مصنوعی: بیا و از کسانی که در مسیر عشق تجربه دارند، داستان‌ها و رازهای این راه را بشنو. ما خود به خوبی با شرایط آن وادی آشنا هستیم، هم چیزهای واضح و هم چیزهای پنهان.
ورای مگ ناکامان و خون کشتگان آنجا
نیابی بوی آسایش نبینی رنگ آبادی
هوش مصنوعی: در جایی بالاتر از ناکامی‌ها و خون‌های ریخته شده، نه بوی آرامش را پیدا می‌کنی و نه نشانه‌ای از آبادانی را می‌بینی.
صفایی گر سفر خواهی به شهر عاشقی کردن
وداع عقل کن کاین ره جنون می بایدت هادی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به شهر عشق سفر کنی، باید عقل و منطق را کنار بگذاری، زیرا این راه نیاز به جنون و شیدایی دارد که تو را هدایت می‌کند.