گنجور

شمارهٔ ۳۴۰

بیاکه این شب هجران ز بس دراز و سیاه
کس احتیاج ندارد چو من به تابش ماه
مرا به دیده نشین تا دگر نریزد اشک
مرا به سینه گذر تا دگر نخیزد آه
مکن خیال که خون مرا نهان داری
که از دو چشم تو دارم به قتل خود دوگواه
به فرق کو قدمی رنجه دارم ای قاتل
که با تو صلح کنم خون خود به نیم نگاه
نصیب ماست همین اشک سرخ و گونه ی زرد
ز چهرهای سفید و ز چشم های سیاه
دلم در آن صف مژگان فتاد تا چه کند
پیاده ای به مصاف چهار فوج سپاه
کشید ظلمت خط جدولی به گرد لبش
که دل به چشمه ی حیوان او نیابد راه
به عمرهای طویل این زبان قاصر من
حدیث زلف دراز تو کی کند کوتاه
مرا به دور خط و طره تو اندک و بیش
همیشه روز سیاه است و روزگار تباه
به صدهزار عتاب از تو برنتابم روی
من از کجا و ملالت کجا معاذ الله
مران صفایی مشتاق را ازین سر کوی
گدای راه نشین نیست ننگ شوکت و شاه

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیاکه این شب هجران ز بس دراز و سیاه
کس احتیاج ندارد چو من به تابش ماه
هوش مصنوعی: بیا که این شب جدایی به قدری طولانی و تاریک است که هیچ‌کس مثل من به نور ماه نیاز ندارد.
مرا به دیده نشین تا دگر نریزد اشک
مرا به سینه گذر تا دگر نخیزد آه
هوش مصنوعی: مرا در نظر خود جای بده تا دیگر اشک‌هایم بر سینه‌ام نریزد و از دل بی‌تابم آهی برنخیزد.
مکن خیال که خون مرا نهان داری
که از دو چشم تو دارم به قتل خود دوگواه
هوش مصنوعی: نگذار که فکر کنی می‌توانی خون مرا پنهان کنی، چون من از دو چشم تو برای کشتن خودم دو شاهد دارم.
به فرق کو قدمی رنجه دارم ای قاتل
که با تو صلح کنم خون خود به نیم نگاه
هوش مصنوعی: ای قاتل! من با تو در صلح هستم و برای این کار، تنها یک گام به جلو برمی‌دارم، حتی اگر به قیمت خون خودم باشد.
نصیب ماست همین اشک سرخ و گونه ی زرد
ز چهرهای سفید و ز چشم های سیاه
هوش مصنوعی: ما این اشک‌های سرخ و گونه‌های زرد را به خود اختصاص دادیم، میان چهره‌های سفید و چشم‌های سیاه.
دلم در آن صف مژگان فتاد تا چه کند
پیاده ای به مصاف چهار فوج سپاه
هوش مصنوعی: دل من در تیرگی چشمان مشکین او گرفتار شده است. حالا ببینم چه پیش خواهد آمد، شخصی که در این حال و احوال به جنگ با چهار گروه بزرگ لشکر می‌رود.
کشید ظلمت خط جدولی به گرد لبش
که دل به چشمه ی حیوان او نیابد راه
هوش مصنوعی: سیاهی و ظلمت، دور دهان او خطی را کشیده که دل نمی‌تواند به چشمه‌ی حیات او دسترسی پیدا کند.
به عمرهای طویل این زبان قاصر من
حدیث زلف دراز تو کی کند کوتاه
هوش مصنوعی: عمر طولانی این زبان ناتوان من کجا و داستان زیبایی موی بلند تو کجا؟
مرا به دور خط و طره تو اندک و بیش
همیشه روز سیاه است و روزگار تباه
هوش مصنوعی: هر زمان که به خطوط و زیبایی‌های تو فکر می‌کنم، حال من همیشه بد و روزهایم تیره و تار است.
به صدهزار عتاب از تو برنتابم روی
من از کجا و ملالت کجا معاذ الله
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم از تو به خاطر تمام سرزنش‌ها و خشم‌هایت ناراحت شوم؛ زیرا چگونه می‌توانم از چهره‌ام و دلتنگی‌ام بگویم، خدا نکند!
مران صفایی مشتاق را ازین سر کوی
گدای راه نشین نیست ننگ شوکت و شاه
هوش مصنوعی: محبت و اشتیاق را از این کوی گدایان دور نکنید، زیرا در اینجا هیچ‌گونه ننگ و عیبی در مقام و قدرت وجود ندارد.