شمارهٔ ۳۲۴
از دست برد دین و دل ار دلستان من
سهل است گو به پای فکن جسم و جان من
گفتم خزم ز فتنه ی مژگان به گوشه ای
گفتا مدار چشم امان در زمان من
آرایش رخ تو فزود اضطراب دل
در خاصیت بهار تو آمد خزان من
نازم به دولت سر عشقت که پخت و ساخت
از اشک چشم و لخت جگر آب و نان من
باری برون خرام به دشت از وثاق خویش
وز سنگ و خاک بادیه بشنو فغان من
تا حشر سر ز زانوی غم برنیاوری
یک ره به گوشت ار برسد داستان من
این آب چشم و آتش دل تا خبر شوی
خاکم دهد به باد و نبینی نشان من
برتربتم گذر کن و بنشین و گوش دار
بشنو چو نی نوای غم از استخوان من
جان را صفایی این سفر از ملک عشق نبست
جز قطع دل ز کون و مکان ارمغان من
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از دست برد دین و دل ار دلستان من
سهل است گو به پای فکن جسم و جان من
هوش مصنوعی: اگر دین و دل من از دست برود، برای من راحت است؛ تو فقط جسم و جان من را هم به پای معشوق بگذار.
گفتم خزم ز فتنه ی مژگان به گوشه ای
گفتا مدار چشم امان در زمان من
هوش مصنوعی: گفتم که از شر و وسوسهی چشمان معشوقهام دوری کنم، اما او پاسخ داد که در زمان من، هرگز چشمانت را از من نبند.
آرایش رخ تو فزود اضطراب دل
در خاصیت بهار تو آمد خزان من
هوش مصنوعی: زیبایی چهرهات باعث شده دل من در تنگنا و اضطراب بیشتری قرار بگیرد، در حالی که فصل بهار برای تو شادی و طراوت به ارمغان آورده است، اما برای من مانند پاییزی غمانگیز است.
نازم به دولت سر عشقت که پخت و ساخت
از اشک چشم و لخت جگر آب و نان من
هوش مصنوعی: من به خوشبختی و شوق عشق تو افتخار میکنم، زیرا از دل شاد و با اشکهای چشمانم، زندگی و sustenance (آب و نان) من را ساختهای.
باری برون خرام به دشت از وثاق خویش
وز سنگ و خاک بادیه بشنو فغان من
هوش مصنوعی: از بند رها شو و به دشت برو و صدای نالههایم را که از سنگ و خاک این بیابان میآید، بشنو.
تا حشر سر ز زانوی غم برنیاوری
یک ره به گوشت ار برسد داستان من
هوش مصنوعی: تا روزی که درباره غم و اندوهم صحبت نکنی، حتی اگر داستانم به گوش تو برسد.
این آب چشم و آتش دل تا خبر شوی
خاکم دهد به باد و نبینی نشان من
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی درد و احساس عمیق را بیان میکند. شاعر با اشاره به اشکهایش و آتش دلش، نشان میدهد که در درونش چه گونه آتش عشق و اندوه میجوشد. او از این میگوید که اگر کسی به عمق احساسات او پی ببرد، ممکن است او را فراموش کند و نشانی از او نبیند. در واقع، این بیان حسرت و غم ناشی از جدایی و عدم درک عمیق دیگری از حال و روز اوست.
برتربتم گذر کن و بنشین و گوش دار
بشنو چو نی نوای غم از استخوان من
هوش مصنوعی: بالاتر از من عبور کن و بنشین و گوش کن. صدای غمانگیز من را مانند نواي نی بشنو که از عمق وجودم برخاسته است.
جان را صفایی این سفر از ملک عشق نبست
جز قطع دل ز کون و مکان ارمغان من
هوش مصنوعی: این سفر به من روح و صفا بخشیده است، و تنها راه رسیدن به این حالت، جدا شدن از وابستگیهای دنیوی است که به من هدیه شده است.