گنجور

شمارهٔ ۳۲۲

اگر چه دور به فرسنگ هایی از برمن
ولیک می نروی یکدم از برابر من
هوای آب وصال تو زنده داشت مرا
اگر نه ز آتش هجران گداخت پیکر من
به داغ لعل تو یک چشمزد نشد که نریخت
به طرف دامن رخ دیده عقد گوهر من
دمی نرفت که دور از دهان نوش لبت
نریخت ساقی غم خون دل به ساغر من
ثواب طاعت خود خواهم هم از خدای که ترا
که چهر و لعل تو زیبد بهشت و کوثر من
مرا از آن لب و دندان به نقل و باده چکار
که زین دو باد مهیا شراب و شکر من
مران ز خاک درم تا مگر شبی روزی
سگان کوی تو پایی نهند برسر من
بر آستان تو سرها به عجز خواهم سود
که خاکپای تو گردد طراز افسر من
مرا امید رهایی ز قید زلف تو نیست
اسیر چنگل شهباز شد کبوتر من
دوباره بال گشایم به سیر گلشن انس
قضا اگر از قفس هجر واکند پر من
صفایی از تف دل تا رقم زدم نه شگفت
که بوی حسرت وطنم بشنوی ز دفتر من

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر چه دور به فرسنگ هایی از برمن
ولیک می نروی یکدم از برابر من
هوش مصنوعی: هرچند که از من به فاصله‌ی زیادی هستی، اما یک لحظه هم از ذهن و خاطر من دور نمی‌شوی.
هوای آب وصال تو زنده داشت مرا
اگر نه ز آتش هجران گداخت پیکر من
هوش مصنوعی: دلم به خاطر امید به وصالت زنده بود. اگر نبود، آتش جدایی جانم را می‌سوزاند.
به داغ لعل تو یک چشمزد نشد که نریخت
به طرف دامن رخ دیده عقد گوهر من
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و ارزش گوهر چشمانت، هیچ چشم زخم و آسیبی به من نرسیده و نتوانسته است بر دامن چشم‌های من تاثیر بگذارد.
دمی نرفت که دور از دهان نوش لبت
نریخت ساقی غم خون دل به ساغر من
هوش مصنوعی: لحظه‌ای نگذشت که دور از لبانت، آن نوش گوارا نریخت. ای ساقی، غم دل و خونم را در این جام بریز.
ثواب طاعت خود خواهم هم از خدای که ترا
که چهر و لعل تو زیبد بهشت و کوثر من
هوش مصنوعی: من پاداش عبادت خود را از خداوند می‌خواهم، زیرا چهره و زیبایی تو لایق بهشت و نعمت‌های بهشتی است.
مرا از آن لب و دندان به نقل و باده چکار
که زین دو باد مهیا شراب و شکر من
هوش مصنوعی: من از لب و دندان تو کاری ندارم که با این دو چیز، یعنی شراب و شکر، خوشی دلخواه من فراهم است.
مران ز خاک درم تا مگر شبی روزی
سگان کوی تو پایی نهند برسر من
هوش مصنوعی: از خاک من نرو، شاید یک شب، روزی سگ‌های کوی تو بر سر من پا بگذارند.
بر آستان تو سرها به عجز خواهم سود
که خاکپای تو گردد طراز افسر من
هوش مصنوعی: بر درگاه تو، به خاطر ناتوانی‌ام، سرهایم را خم می‌کنم تا اینکه پای تو، نشانه‌ی تاج و افتخار من شود.
مرا امید رهایی ز قید زلف تو نیست
اسیر چنگل شهباز شد کبوتر من
هوش مصنوعی: من دیگر امیدوار نیستم که از بند زلف تو رهایی یابم، چرا که کبوتر من در چنگال شاهین اسیر شده است.
دوباره بال گشایم به سیر گلشن انس
قضا اگر از قفس هجر واکند پر من
هوش مصنوعی: با امید دوباره پرواز به باغ دوستی، اگر روزی قفسی که مرا از عشق دور کرده، باز شود.
صفایی از تف دل تا رقم زدم نه شگفت
که بوی حسرت وطنم بشنوی ز دفتر من
هوش مصنوعی: از دل پاک و روشنی که دارم، چیزی نوشتم و طبیعی است که از نوشته‌هایم بوی حسرت و longing برای وطنم را حس کنی.