شمارهٔ ۳۲۱
یک ره ای صبا سوی یار من، بگذر و بگو کای نگار من
غم ز مرگ من داد کام تو، دل ز هجر تو ساخت کار من
من به کنج غم مانده دردناک، گه زنخ به کف گه جبین به خاک
غیر اشک خون کس نکرده پاک، گرد بی کسی از عذار من
ای مه چگل شرم آب و گل، راز و آشکار آب جان و دل
تا فتاده تن از تو منفصل، گشته متصل غم دوچار من
نوبت دگر از درون خاک، سر برآورم تا به صدق پاک
جان کنم فداک گر پس از هلاک، بگذری یکی بر مزار من
مرهمم به ریش هل به دست خویش، تا رود به کام کار دل ز پیش
پس نیوفتد نوش جان ز نیش، ورنه وای وای حال زار من
دل به مقدمت جان و سر نهاد، هرچه رد و راد در ره ی تو داد
بازش از کمی خجلتی زیاد، در به رخ گشاد از نثار من
در ریاض عیش یاد وی کجا، خرمی گذاشت تا فرو نریخت
صرصر هلاک خام و پخته پاک، خشک و تر به خاک برگ و بار من
پیش دشمنم مغز اگر ز پوست، یا خود آبروی کم ز آب جوست
نیست غم که دوست محض مکرمت، فخر و عز اوست عیب و عار من
شد صفایی ام دور از آن نگار، تن ز بس ضعیف دل ز بس فگار
ننگری نزار جز خطی غبار، گر کنی گذار، از کنار من
اطلاعات
وزن: فاعلات فع فاعلات فع فاعلات فع فاعلات فع
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یک ره ای صبا سوی یار من، بگذر و بگو کای نگار من
غم ز مرگ من داد کام تو، دل ز هجر تو ساخت کار من
هوش مصنوعی: ای نسیم صبحگاهی، به سوی محبوب من برو و به او بگو که دل من به خاطر دوری از تو غمگین است و مرگ من را به کام او رسانده است. جدایی از تو، زندگیام را دستخوش مشکل کرده است.
من به کنج غم مانده دردناک، گه زنخ به کف گه جبین به خاک
غیر اشک خون کس نکرده پاک، گرد بی کسی از عذار من
هوش مصنوعی: من در گوشهای از غم به شدت گرفتار ماندهام، گاهی دستهایم را بر زانو میزنم و گاهی پیشانیام را بر خاک میگذارم. هیچکس جز اشکهایم که از سرِ درد میریزند، در پاک کردن غبار تنهاییام کاری نکرده است.
ای مه چگل شرم آب و گل، راز و آشکار آب جان و دل
تا فتاده تن از تو منفصل، گشته متصل غم دوچار من
هوش مصنوعی: ای ماه زیبا، تو شرمسار شکل و رنگی، راز و حقیقت جان من در تو نهفته است. حال که جانم از تنم جدا شده، اندوه من به تو متصل شده است.
نوبت دگر از درون خاک، سر برآورم تا به صدق پاک
جان کنم فداک گر پس از هلاک، بگذری یکی بر مزار من
هوش مصنوعی: در نوبت بعد، از دل خاک بیرون میآیم و جانم را با صداقت خالص به پای تو فدای میکنم، حتی اگر بعد از مرگم، کسی بر سر مزلم عبور کند.
مرهمم به ریش هل به دست خویش، تا رود به کام کار دل ز پیش
پس نیوفتد نوش جان ز نیش، ورنه وای وای حال زار من
هوش مصنوعی: به خودم دارویی میزنم تا درد و رنجی که دارم، تسکین یابد و عشق و آرزوهایم به دست بیاید. اگر این کار انجام نشود، اوضاع من به شدت خراب خواهد شد.
دل به مقدمت جان و سر نهاد، هرچه رد و راد در ره ی تو داد
بازش از کمی خجلتی زیاد، در به رخ گشاد از نثار من
هوش مصنوعی: دل با کمال جان و سرش را به پای تو میافکند، هر چه در راه تو هزینه کرد، به خاطر کمی از خجالت نتوانست جبران کند. در را بر روی تو گشودهام، از محبت و فدای خودم.
در ریاض عیش یاد وی کجا، خرمی گذاشت تا فرو نریخت
صرصر هلاک خام و پخته پاک، خشک و تر به خاک برگ و بار من
هوش مصنوعی: در باغ شادی یاد او کجا بود، خوشی برجا ماند تا باد هلاککننده، خام و پخته را از هم نپاشاند، خشک و تر به خاکی که خاطرات و نعمتهایم را در آن ریشه دواندهام.
پیش دشمنم مغز اگر ز پوست، یا خود آبروی کم ز آب جوست
نیست غم که دوست محض مکرمت، فخر و عز اوست عیب و عار من
هوش مصنوعی: اگر در برابر دشمنم سرم را به خطر بیندازم یا آبرویم را از دست بدهم، برایم مهم نیست. چرا که دوستی که به خاطر محبتش نسبت به من، باعث افتخار و عزت او میشود، عیب و رسوایی من اهمیتی ندارد.
شد صفایی ام دور از آن نگار، تن ز بس ضعیف دل ز بس فگار
ننگری نزار جز خطی غبار، گر کنی گذار، از کنار من
هوش مصنوعی: دور از محبوبم، به خاطر حال خرابم، نه از زیباییهای او چیزی میبینم و نه از حالت و حال خودم. اگر در مسیرت عبوری از کنارم داشته باشی، فقط ردی از غبار از من میبینی.