شمارهٔ ۲۸۷
تا نمیرم کی ز افغان چاره ی هجران کنم
درد هجران را به جان کندن مگر درمان کنم
دامن از دستم کشیدی دیگرم زین در مران
تا مگر خاکی به سر از دست آن دامان کنم
صد جهانم جان و سر در پای او ممکن نبود
ورنه نرخ جان و سر می خواستم ارزان کنم
جان ندادم شام هجران صبح دیدار ای دریغ
با کدامین چشم و رو، رو در روی جانان کنم
دل زدن بر قلب مژگانت چو مردم مردوار
چشم دارم و آن نیم کاندیشه از پیکان کنم
برد زلف سرکشت سودای عیش از سر مرا
کی بدین آشفتگی فکر سر و سامان کنم
وه چنان بینم که بیند چشم مردم رو به رو
من که درغیرت ترا ازچشم خود پنهان کنم
تا عقیق لعلت از الماس خط فیروزه فام
هر دم از جزع یمان صد شاخه مرجان کنم
جان دهم و ز رنج هجرانش صفایی وارهیم
مشکلی این سان به کاری مختصر آسان کنم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا نمیرم کی ز افغان چاره ی هجران کنم
درد هجران را به جان کندن مگر درمان کنم
هوش مصنوعی: تا زمانی که نمیرم، چگونه میتوانم از درد جدایی چیزی انجام دهم؟ آیا میتوانم این درد جدایی را با جان کندن تسکین دهم؟
دامن از دستم کشیدی دیگرم زین در مران
تا مگر خاکی به سر از دست آن دامان کنم
هوش مصنوعی: دیگر مرا از کنار خود نران، چون دامن تو را از دست دادهام. شاید بتوانم با خاک آمیخته شوم و به نوعی به یاد تو باشم.
صد جهانم جان و سر در پای او ممکن نبود
ورنه نرخ جان و سر می خواستم ارزان کنم
هوش مصنوعی: هرچند او به اندازهی صد جهان برایم ارزشمند است و نمیتوانم جان و زندگیام را در پایش فدای او کنم، اما اگر میتوانستم، حاضرم جان و زندگیام را با قیمتی ناچیز به دست آورم.
جان ندادم شام هجران صبح دیدار ای دریغ
با کدامین چشم و رو، رو در روی جانان کنم
هوش مصنوعی: من در شب فراق جان ندادم، اما حالا در صبح دیدار، افسوس میخورم که با کدام چشم و چهره باید در برابر محبوبم حاضر شوم.
دل زدن بر قلب مژگانت چو مردم مردوار
چشم دارم و آن نیم کاندیشه از پیکان کنم
هوش مصنوعی: دل من به زیبایی چشمانت همچون مردان شجاع میتپد. به آن چشمان خیرهام و آن نیمهفکری که دارم، اگر میتوانستم، مانند یک تیر در قلبت شلیک میکردم.
برد زلف سرکشت سودای عیش از سر مرا
کی بدین آشفتگی فکر سر و سامان کنم
هوش مصنوعی: زلفهای پریشان و زیبای تو، لذت زندگی را از من گرفتهاند. با این همه آشفتگی که در ذهنم دارم، چگونه میتوانم به آرامش برسم؟
وه چنان بینم که بیند چشم مردم رو به رو
من که درغیرت ترا ازچشم خود پنهان کنم
هوش مصنوعی: من چنان میبینم که دیگران میبینند، اما نمیخواهم نگاه خود را به تو نشان دهم تا از حس غیرت تو محافظت کنم.
تا عقیق لعلت از الماس خط فیروزه فام
هر دم از جزع یمان صد شاخه مرجان کنم
هوش مصنوعی: من هر لحظه از زیبایی و ارزش لعل تو، خطوط فیروزهای بر روی الماس ایجاد میکنم و از سنگ یمن صد شاخه مرجان میچینم.
جان دهم و ز رنج هجرانش صفایی وارهیم
مشکلی این سان به کاری مختصر آسان کنم
هوش مصنوعی: جانم را فدای او میکنم و با وجود رنجی که از دوریاش میکشم، احساس آرامش میکنم. این گرفتاری را به شیوهای ساده و سریع حل خواهم کرد.