شمارهٔ ۲۸۲
خواهم از شوق زنم بوسه مکرر به دهانم
گاه و بیگاه که نام تو برآید به زبانم
گویم این غایت حسن است و ملاحت که تو داری
باز چون بنگرمت در نظر آیی به از آنم
در کمالات تو چندانکه سخن می کنم آخر
ناتمام است معانی که نگنجی به بیانم
سنگ و خاک ره دشمن شود از پستی و خواری
سر و جان در قدمت گر به محبت نفشانم
در جدایی تو عجب نیست که از من بشکیبی
من چه تدبیر کنم کز تو تحمل نتوانم
تا نیایی و به جای دل تنگم ننشینی
تو چه دانی که درین زاویه چون می گذرانم
بیش وکم راز تو تا گوشزد غیر نگردد
یک نفس جز دل خود کس نشنیده است فغانم
درمیان تو و من واسطه دل بود و خبر شد
ورنه او هم نشدی واقف اسرار نهانم
کس ندانست که گریان کیم ورنه صفایی
چشم مردم همه دیده است به رخ اشک روانم
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خواهم از شوق زنم بوسه مکرر به دهانم
گاه و بیگاه که نام تو برآید به زبانم
هوش مصنوعی: میخواهم از شوق، به طور مکرر و نامنظم، لبانم را به بوسه بزنم؛ زیرا هر وقت نام تو بر زبانم میآید، این احساس را بیشتر حس میکنم.
گویم این غایت حسن است و ملاحت که تو داری
باز چون بنگرمت در نظر آیی به از آنم
هوش مصنوعی: میگویم که زیبایی و دلربایی تو به نهایت است، اما وقتی تو را میبینم، احساس میکنم که زیباییات حتی بیشتر از آنچه میگویم است.
در کمالات تو چندانکه سخن می کنم آخر
ناتمام است معانی که نگنجی به بیانم
هوش مصنوعی: هر چقدر هم که درباره خوبیها و کمالات تو صحبت کنم، باز هم نتوانستهام همه معانی و عمق آنها را به خوبی بیان کنم.
سنگ و خاک ره دشمن شود از پستی و خواری
سر و جان در قدمت گر به محبت نفشانم
هوش مصنوعی: اگر در برابر محبت و عشق تو خاک و سنگ راه دشمنان هم از ذلت و حقارت به میان بیاید، من سر و جانم را در قدمهای تو نثار خواهم کرد.
در جدایی تو عجب نیست که از من بشکیبی
من چه تدبیر کنم کز تو تحمل نتوانم
هوش مصنوعی: در جدایی تو جای تعجب نیست که من نتوانم تحمل کنم. من چه راهی پیدا کنم وقتی که دیگر نمیتوانم دوری تو را تاب آورم؟
تا نیایی و به جای دل تنگم ننشینی
تو چه دانی که درین زاویه چون می گذرانم
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو نیایی و به جای دلتنگیام ننشینی، تو هرگز نمیدانی که من در این گوشه چگونه وقت میگذرانم.
بیش وکم راز تو تا گوشزد غیر نگردد
یک نفس جز دل خود کس نشنیده است فغانم
هوش مصنوعی: تا زمانی که راز تو به کسی گفته نشود، هیچکس جز دل خودم از نالههایم خبر ندارد.
درمیان تو و من واسطه دل بود و خبر شد
ورنه او هم نشدی واقف اسرار نهانم
هوش مصنوعی: میان من و تو دلی وجود داشت که خبر از احساسات و رازهای پنهانم را به تو منتقل کرد، وگرنه تو هم از رازهای درونم آگاه نمیشدی.
کس ندانست که گریان کیم ورنه صفایی
چشم مردم همه دیده است به رخ اشک روانم
هوش مصنوعی: هیچکس ندانست که چرا من گریه میکنم، اما زیبایی چشمان مردم همه بر چهرهام اشک میریزد.