گنجور

شمارهٔ ۲۸۱

به فر دوستی از افترای خصم چه باکم
بس است دامن پاکت گواه دیده ی پاکم
نکرد پرده دری یار پرده دار و گرنه
نشد به رشته ی تقوی رفوی خرقه ی چاکم
ذلیل عشق تو بودن قتیل تیغ تو گشتن
خوش است ورنه چه حاصل خود از حیات و هلاکم
مرا نشاط همین بس ز بعد جان سپری ها
که داغ عشق تو باشد چراغ تیره مغاکم
به یاد تابش و تابم ز زلف و عارض خود بین
دمد چو سنبل و سوری به جای سبزه ز خاکم
اگر خموش نشستم مرا صبور ندانی
که ناله سوخت بنای از درون نایره ناکم
چه خاست ز اشک و خروشم به روز خویش که هر شب
دوید آن به سمک یا رسید این به سماکم
مرا شکیب به نقصان و عشق رو به افزایش
ترا به عکس دمادم غرور بیش و وفاکم
به چنگ طفل مسلمانیم اسیر صفایی
که کافرانه خورد خون چو شیر دختر تاکم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به فر دوستی از افترای خصم چه باکم
بس است دامن پاکت گواه دیده ی پاکم
هوش مصنوعی: هیچ نگرانی از بدگویی دشمن ندارم، زیرا دوستی‌ام به اندازه‌ای است که دامن پاک تو خود شاهدی بر نگاه پاک من است.
نکرد پرده دری یار پرده دار و گرنه
نشد به رشته ی تقوی رفوی خرقه ی چاکم
هوش مصنوعی: یار پرده‌دار اگر پرده‌ها را نمی‌کشید، من هم نتوانستم به واسطه‌ی تقوا، لباس پاره‌ام را وصله بزنم.
ذلیل عشق تو بودن قتیل تیغ تو گشتن
خوش است ورنه چه حاصل خود از حیات و هلاکم
هوش مصنوعی: ذلیل عشق تو بودن و به خاطر تیغ محبت تو کشته شدن، برایم خوشایند است. وگرنه زندگی و مرگ من چه فایده‌ای دارد؟
مرا نشاط همین بس ز بعد جان سپری ها
که داغ عشق تو باشد چراغ تیره مغاکم
هوش مصنوعی: من به همین اندازه خوشحال هستم که پس از تجربه های سخت و دوری از جان، همین که یاد تو در دل من مثل نوری در تاریکی باشد، کافی است.
به یاد تابش و تابم ز زلف و عارض خود بین
دمد چو سنبل و سوری به جای سبزه ز خاکم
هوش مصنوعی: به یاد زیبایی‌های خود، به ویژه موها و چهره‌ام، احساس می‌کنم که مانند سنبل و گل سرخ در میان سبزه‌ها و گل‌ها می‌درخشم و از خاک بلند شده‌ام.
اگر خموش نشستم مرا صبور ندانی
که ناله سوخت بنای از درون نایره ناکم
هوش مصنوعی: اگر در سکوت باقی بمانم، این نشانه‌ی صبوری من نیست. بلکه در دل من ناله‌ای خاموش می‌سوزد که نشان از درون‌م و رنج‌های عمیق من دارد.
چه خاست ز اشک و خروشم به روز خویش که هر شب
دوید آن به سمک یا رسید این به سماکم
هوش مصنوعی: در روز خود چه خواستم از اشک و فریاد که هر شب آنچه به من می‌رسید، به آنچه برایم مهم بود نمی‌رسید.
مرا شکیب به نقصان و عشق رو به افزایش
ترا به عکس دمادم غرور بیش و وفاکم
هوش مصنوعی: من با صبر و حوصله به نقص و کمبود خودم راضی‌ام، اما عشق من همواره در حال افزایش است. اما تو در مقابل مدام مغرورتر می‌شوی و وفای تو کمتر می‌شود.
به چنگ طفل مسلمانیم اسیر صفایی
که کافرانه خورد خون چو شیر دختر تاکم
هوش مصنوعی: ما به دام محبت کودکان مسلمان گرفتاریم، با حالتی پر از صفا که مانند شیری است که خون دختران را می‌نوشد.