شمارهٔ ۲۸۰
دهی بشارت کوثر گر از زبان سروشم
به ترک باده حدیث تو نیست در خور گوشم
از آن به عجب فتادم و زین به عذر ستادم
شراب خوردم امروز به ز توبه ی دوشم
فلک ز پای فکندم کجاست پیر مغان کو
نهد به یک خم می منتی شگرف به دوشم
به جنتم چه طمع کآن دهان و لب که تو داری
نکوتر است ز شیر و شراب و شکر و نوشم
حبیب کو دل و جانم به یک جراحت کاری
بخر به کیش وفا کافرم اگر نفروشم
تو با رقیب به شادی خوری شراب و من از غم
مقیم زاویه چون خم می به جوش و خروشم
به راه عقل مخوانم که حکم عشق به حکمت
نهاد پنبه غفلت به گوش پند نیوشم
به پاس عهدوفا رفت جاه و حشمتم از کف
خوشم که دولت حسن تو ساخت خانه فروشم
چرا برم بر دشمن ز دوست شکوه صفایی
که لطف اوست که از کید خصم داشته گوشم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دهی بشارت کوثر گر از زبان سروشم
به ترک باده حدیث تو نیست در خور گوشم
هوش مصنوعی: اگر در زبان شیرین سرو، بشارتی از کوثر به من برسانی، کاش سخن تو در مورد باده و محبت برای من قابل شنیدن باشد.
از آن به عجب فتادم و زین به عذر ستادم
شراب خوردم امروز به ز توبه ی دوشم
هوش مصنوعی: امروز شراب نوشیدم و به خاطر دیروز که تصمیم به توبه داشتم، در عذر و بهانهام به این فکر افتادم که چقدر این موضوع عجیب است.
فلک ز پای فکندم کجاست پیر مغان کو
نهد به یک خم می منتی شگرف به دوشم
هوش مصنوعی: من از زمین قطع امید کردهام و به دنبال آن پیر مغان میگردم که چگونه با یک ليوان می، بار سنگین و بزرگی را بر دوش من میگذارد.
به جنتم چه طمع کآن دهان و لب که تو داری
نکوتر است ز شیر و شراب و شکر و نوشم
هوش مصنوعی: به بهشت چه امیدی دارم وقتی که دهان و لبهای تو از عسل و شراب و شیر هم خوشمزهتر است.
حبیب کو دل و جانم به یک جراحت کاری
بخر به کیش وفا کافرم اگر نفروشم
هوش مصنوعی: عزیز من، با یک زخم عمیق، دل و جانم را بخر. حتی اگر در وفا به تو کافر باشم، باز هم آن را نمیفروشم.
تو با رقیب به شادی خوری شراب و من از غم
مقیم زاویه چون خم می به جوش و خروشم
هوش مصنوعی: تو با رقیبت در شادی نوشیدن شراب میکنی، اما من از غم خود در گوشهای نشستهام و مثل خم شراب در جوش و خروش هستم.
به راه عقل مخوانم که حکم عشق به حکمت
نهاد پنبه غفلت به گوش پند نیوشم
هوش مصنوعی: من عقل را به راه نمیبرم، چرا که عشق حکم خود را دارد. بیدقتی و غفلت را کنار گذاشتام و حالا به نصایح توجه میکنم.
به پاس عهدوفا رفت جاه و حشمتم از کف
خوشم که دولت حسن تو ساخت خانه فروشم
هوش مصنوعی: به خاطر وفای به عهد، مقام و احترامم را از دست دادم، اما از این موضوع خوشحالم چون برکت و خوشبختی تو باعث شد که خانهام را بفروشم.
چرا برم بر دشمن ز دوست شکوه صفایی
که لطف اوست که از کید خصم داشته گوشم
هوش مصنوعی: چرا باید از دوست شکایت کنم وقتی که محبت اوست که باعث شده من به ترفندهای دشمن گوش نکنم؟