گنجور

شمارهٔ ۲۷۶

چنان خیال تو انگیخت چاره در نظرم
که هر طرف نظر آرم ترا همی نگرم
شدی به روی چو درهای شادمانی باز
چو صبح عید شبی گر درآمدی ز درم
مرا به دیده و لب دگر اشک و آه نماند
شرار آتش عشق تو سوخت خشک و ترم
مپرس حالت من کزغمت به روز سیاه
هزار بار ززلف تو دل شکسته ترم
من آن نیم که بتابم سر ارادت دوست
اگر سرم رود از تن نمی روی ز سرم
به کام دشمنم ار بندبند در گسلی
گمان مبند که پیوند دوستی ببرم
فنای هستی خود را به جلوه ی رخ یار
چو شمع برابر آفتاب منتظرم
دریغ نیست صفایی گرم بود مقدور
به مژدگانی وصلش هزار جان سپرم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنان خیال تو انگیخت چاره در نظرم
که هر طرف نظر آرم ترا همی نگرم
هوش مصنوعی: حضور و تصویر تو در ذهنم به قدری قوت دارد که هر جا که نگاه می‌کنم، تو را می‌بینم و بر آنچه به تو مربوط می‌شود، تمرکز می‌کنم.
شدی به روی چو درهای شادمانی باز
چو صبح عید شبی گر درآمدی ز درم
هوش مصنوعی: زمانی که درهای خوشحالی به روی تو باز شدند، مثل صبح روز عید، اگر شبی به خانه‌ام بیایی، انگیزه‌ای برای شادی و خوشحالی خواهی بود.
مرا به دیده و لب دگر اشک و آه نماند
شرار آتش عشق تو سوخت خشک و ترم
هوش مصنوعی: عشق تو باعث شده که تمام احساسات و اشک و آه‌های من به آتش بکشند و دیگر چیزی از من نمانده است. حالا فقط سوختگی شوق و عشق تو در من باقی مانده است.
مپرس حالت من کزغمت به روز سیاه
هزار بار ززلف تو دل شکسته ترم
هوش مصنوعی: از حالت من نپرس، چرا که غم من به حدی زیاد است که هر روز مانند سیاهی هزار بار دلbrokenترم می‌کند.
من آن نیم که بتابم سر ارادت دوست
اگر سرم رود از تن نمی روی ز سرم
هوش مصنوعی: من آن شخصی نیستم که بخواهم به خاطر محبت و ارادت به دوستم کوتاه بیایم. حتی اگر جانم از بدنم جدا شود، باز هم از احساسات و عشق نسبت به او دست نمی‌کشیدم.
به کام دشمنم ار بندبند در گسلی
گمان مبند که پیوند دوستی ببرم
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است به دشمنم آسیب بزنم، اما فکر نکن که دوستی‌ام را قطع می‌کنم.
فنای هستی خود را به جلوه ی رخ یار
چو شمع برابر آفتاب منتظرم
هوش مصنوعی: من در برابر زیبایی محبوبم مانند شمعی در مقابل آفتاب، خودم را نادیده گرفته‌ام و منتظر لحظه‌ای هستم که از وجود او محو شوم.
دریغ نیست صفایی گرم بود مقدور
به مژدگانی وصلش هزار جان سپرم
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر آن است که اگر امکان داشتن یک زندگی پر از شادی و گرما وجود داشته باشد، دوست دارم با تمام وجودم برای رسیدن به آن تلاش کنم و حتی جانم را فدای این وصال کنم. این شاعر به نوعی اشاره دارد که در مقابل خوشی‌های زندگی هیچ تردیدی برای از خود گذشتگی ندارد.