گنجور

شمارهٔ ۲۷۲

به دست اگر چه متاعی به جز گناه ندارم
ولی چه چاره که غیر از درت پناه ندارم
هم از تو پیش تو نالم خلاف مردم عالم
کجا روم که جز این در گریزگاه ندارم
کم نداد پناهی تو ره به خویشتنم ده
که آشکار و نهان غیر سوی تو راه ندارم
بهای وصل تو بسیار و من بضاعتم اندک
به خورد عشق دریغا که دستگاه ندارم
از این نوای دمادم و زین سرشک پیاپی
به دیده اشک نماند و به سینه آه ندارم
بریز خون من امشب کجا مجال تظلم
مرا که روز قضا جز یکی گواه ندارم
به یمن عشق تو عمری است ای گدای تو شاهان
که هیچ بیم و امید از گدا و شاه ندارم
گرم ز فرط کرم روسفید خواهی و فارغ
به حشر واهمه از نامه ی سیاه ندارم
به تاج زر نتوان سر ز راه برد صفایی
مرا که بر سر کویشبه سر کلاه ندارم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به دست اگر چه متاعی به جز گناه ندارم
ولی چه چاره که غیر از درت پناه ندارم
هوش مصنوعی: اگرچه دستم چیزی جز گناه به همراه ندارد، اما چاره‌ای جز پناه بردن به درگاه تو نیست.
هم از تو پیش تو نالم خلاف مردم عالم
کجا روم که جز این در گریزگاه ندارم
هوش مصنوعی: من از تو شکایت می‌کنم، اما در حضور خودت. مردم دنیا چه کار می‌کنند؟ کجا بروم که جز همین‌جا، هیچ پناه و پناهگاهی ندارم؟
کم نداد پناهی تو ره به خویشتنم ده
که آشکار و نهان غیر سوی تو راه ندارم
هوش مصنوعی: من از تو پناه می‌خواهم و در مسیری که به خودم برسد، به هیچ‌کس غیر از تو نمی‌توانم امیدوار باشم. بدون تو، هیچ راهی برای من وجود ندارد.
بهای وصل تو بسیار و من بضاعتم اندک
به خورد عشق دریغا که دستگاه ندارم
هوش مصنوعی: وصل تو بهایی هنگفت دارد، اما من سرمایه‌ام ناچیز است. افسوس که شرایط و امکاناتی برای عشق ورزیدن ندارم.
از این نوای دمادم و زین سرشک پیاپی
به دیده اشک نماند و به سینه آه ندارم
هوش مصنوعی: از این صدای مکرر و از این اشک‌های پیوسته، دیگر نه اشکی در چشمم مانده و نه آهی در دل دارم.
بریز خون من امشب کجا مجال تظلم
مرا که روز قضا جز یکی گواه ندارم
هوش مصنوعی: امشب خون من را بریز، زیرا فرصتی برای اعتراض و شکایت ندارم، چون در روز جزا تنها یک شاهد بر اعمال من وجود دارد.
به یمن عشق تو عمری است ای گدای تو شاهان
که هیچ بیم و امید از گدا و شاه ندارم
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو سال‌هاست که مثل یک گدا زندگی می‌کنم و دیگر از حالت گدایی یا سلطنت ترسی ندارم و هیچ امیدی به این دو ندارم.
گرم ز فرط کرم روسفید خواهی و فارغ
به حشر واهمه از نامه ی سیاه ندارم
هوش مصنوعی: اگر از شدت بخشش و محبت می‌خواهی که در روز قیامت صورتت سفید باشد و نگران نامه‌ی اعمال بد خود نباشی، من چنین حالتی را ندارم.
به تاج زر نتوان سر ز راه برد صفایی
مرا که بر سر کویشبه سر کلاه ندارم
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم از عشق و زیبایی‌ات دور شوم، حتی اگر تاجی زرین بر سر داشته باشم. زیرا هیچ چیزی به اندازه عشق تو برایم ارزشمند نیست و من بدون حضور تو احساس کمبود می‌کنم.