شمارهٔ ۲۷۱
به گردون رشته تا زان دو زلف پر شکن دارم
چرا بر وش یک مومنت از مشک ختن دارم
دل از چاه زنخدانت برآید کی معاذ الله
ز پیچان طره ات با آنکه صد مشکین رسن دارم
نباشد چشم درماندم ز جایی درد عشقت را
کجا مرهم پذیر افتد چنین زخمی که من دارم
چو دل تا در بغل نارم به یک پیراهنت با خود
چو گل هر روز چاک از داغ رویت پیرهن دارم
تو آنجا در وثاقت کام بخشایی رقیبان را
من اینجا در فراقت سر به زانوی محن دارم
به بوی پیرهن مشتاق و محتاجم بشیری کو
که درکوی غمت هر گام صد بیت الحزن دارم
به سروقت دلم در لب رهی بنما که من با وی
حکایت های خونین از درون خویشتن دارم
به بالینم شبی تا روز بنشین و آتشم بنشان
که با لعلت نهانی بی زبان چندین سخن دارم
حدیث حسنت از مردم نهان ماند مگر چندی
به بزم خویش و بیگانه از آن پاس دهن دارم
غریب آسا هنوز از نو سر بیگانگی داری
به من با آنکه عمری شد که در کویت وطن دارم
صفایی سال و ماه و هفته چون باید جدایی را
تواند زیست او یک روز بی رویت نپندارم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به گردون رشته تا زان دو زلف پر شکن دارم
چرا بر وش یک مومنت از مشک ختن دارم
هوش مصنوعی: به آسمان نگاه میکنم و به خاطر آن دو زلف پر پیچ و خم که دارم، چرا بر روی شانهام عطری از مشکِ ختن وجود دارد؟
دل از چاه زنخدانت برآید کی معاذ الله
ز پیچان طره ات با آنکه صد مشکین رسن دارم
هوش مصنوعی: دل از چاه زلف تو چگونه بیرون بیاید؟ معاذ الله، من نمیتوانم از پیچش موی تو رهایی یابم، باوجود اینکه صدها گره و بند در اختیار دارم.
نباشد چشم درماندم ز جایی درد عشقت را
کجا مرهم پذیر افتد چنین زخمی که من دارم
هوش مصنوعی: چشمان درماندهام به جایی نمیرسند که درمانی برای درد عشق تو پیدا شود. این زخم عمیق که من دارم، جایی آرام نمیگیرد.
چو دل تا در بغل نارم به یک پیراهنت با خود
چو گل هر روز چاک از داغ رویت پیرهن دارم
هوش مصنوعی: وقتی که دل را در آغوشم نگه میدارم، با خودم پیراهنی دارم که مانند گلی همیشه چاکخورده است. این چاکها نشان از درد و عشق من به چهرهات دارند.
تو آنجا در وثاقت کام بخشایی رقیبان را
من اینجا در فراقت سر به زانوی محن دارم
هوش مصنوعی: تو در آنجا با مهارت و اعتماد، به دیگران شادی میبخشی، اما من در اینجا به خاطر دوریات، در اندوه و غم فرو رفتهام و سرم را بر زانو گذاشتهام.
به بوی پیرهن مشتاق و محتاجم بشیری کو
که درکوی غمت هر گام صد بیت الحزن دارم
هوش مصنوعی: من به بوی پیراهنی که یادآور توست، بسیار مشتاق و محتاجم. ای بشیری، تو که در کوی غم تو هستم، با هر قدمی که برمیدارم، صد بیت اندوه را حس میکنم.
به سروقت دلم در لب رهی بنما که من با وی
حکایت های خونین از درون خویشتن دارم
هوش مصنوعی: به سوی دلم بیا و از دردهای درونم بگو که من داستانهای پر از احساس و غم را با تو دارم.
به بالینم شبی تا روز بنشین و آتشم بنشان
که با لعلت نهانی بی زبان چندین سخن دارم
هوش مصنوعی: شبی کنارم بمان و آتش درونم را آرام کن، زیرا در دل من حرفهای زیادی هست که با لبهای بسته نمیتوانم بگویم، فقط با نگاهت میتوانم آنها را بیان کنم.
حدیث حسنت از مردم نهان ماند مگر چندی
به بزم خویش و بیگانه از آن پاس دهن دارم
هوش مصنوعی: زیباییها و ویژگیهای خوب تو از چشمان مردم پنهان مانده است، جز اینکه من بهطور مخصوص در مجالس خودم و در حضور غریبهها دربارهاش صحبت میکنم.
غریب آسا هنوز از نو سر بیگانگی داری
به من با آنکه عمری شد که در کویت وطن دارم
هوش مصنوعی: با اینکه مدت زیادی است که در سرزمین تو زندگی میکنم، هنوز هم برای تو بیگانه هستم و این دوری را احساس میکنم.
صفایی سال و ماه و هفته چون باید جدایی را
تواند زیست او یک روز بی رویت نپندارم
هوش مصنوعی: در سال و ماه و هفته، زندگی با جدایی امکانپذیر است، اما من حتی یک روز بدون چهره تو را نمیتوانم تصور کنم.