گنجور

شمارهٔ ۲۷

عشق توگرفت جای جان را
جان نیست به جز غمت روان را
تا بخت بهار حسنت آراست
بستند براو ره ی خزان را
بر سر مزن آستین اکراه
نسپارده سر برآستان را
دادم به گدایی در دوست
سلطانی ملک جاودان را
چون پیش توکز زمانه شادی
اظهار کنم غم نهان را
با هجر کشیدگان توان گفت
رنج دل ماجرای جان را
دیری است که مرغ دل به دامت
بدرود سروده آشیان را
کردی به خموشیم ترحم
منت نکشم دگر فغان را
در کنج قفس دگر صفایی
بگذار هوای گلستان را

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عشق توگرفت جای جان را
جان نیست به جز غمت روان را
هوش مصنوعی: عشق تو جای جانم را پر کرده و به جز اندوه تو، چیزی در وجودم نیست.
تا بخت بهار حسنت آراست
بستند براو ره ی خزان را
هوش مصنوعی: وقتی که شانس و خوشبختی به زیبایی تو جلوه‌گری کرد، راه زمستان و دل‌تنگی را بر او بستند.
بر سر مزن آستین اکراه
نسپارده سر برآستان را
هوش مصنوعی: دوست نداشته باش که در برابر مشکلات و چالش‌ها تسلیم شوی و خود را به راحتی زیر بار نگذار. با قدرت و اراده به جلو برو و اجازه نده که تردید و ناامیدی تو را از ادامه مسیر بازدارد.
دادم به گدایی در دوست
سلطانی ملک جاودان را
هوش مصنوعی: به خاطر دوستی، حتی از پادشاهی و زندگی ابدی هم دست کشیدم و آن را به کسی که نیازمند بود بخشیدم.
چون پیش توکز زمانه شادی
اظهار کنم غم نهان را
هوش مصنوعی: وقتی در حضور تو هستم، از خوشحالی صحبت می‌کنم و غم‌های درونم را پنهان می‌کنم.
با هجر کشیدگان توان گفت
رنج دل ماجرای جان را
هوش مصنوعی: با کسانی که دوری و جدایی را تجربه کرده‌اند، می‌توان از درد دل و داستان زندگی صحبت کرد.
دیری است که مرغ دل به دامت
بدرود سروده آشیان را
هوش مصنوعی: مدتی است که دل پرنده‌ام از تو جدا شده و دیگر به لانه‌ام برنمی‌گردد.
کردی به خموشیم ترحم
منت نکشم دگر فغان را
هوش مصنوعی: تو در سکوت من رحمی کردی، اما دیگر از ناله و فریاد هیچ کمکی نمی‌خواهم.
در کنج قفس دگر صفایی
بگذار هوای گلستان را
هوش مصنوعی: در گوشه‌ی قفس، فضایی خوش و زیبا بساز تا بوی گلستان را حس کنی.