شمارهٔ ۲۶
الهی مهربان کن دلبر نامهربانم را
به دل جویی برانگیز از تفضل دلستانم را
به درد عشق بی رحمی بکن چندی گرفتارش
بخر از دست این کافر دل بی رحم جانم را
به داغ گل رخی چون خود دلش در خار خار افکن
بداند تا چه سان افکنده آتش خان و مانم را
به رنج هجر چون من یک دو روزی آزمونش کن
براو بگمار چندی این غم افزا امتحانم را
فکن لیل وش از سودای مجنونش به سر شوری
که جوید رنج کمتر جسم و جان ناتوانم را
به دست چاره فرمایی مگر پوید به سر وقتم
رسان درگوشش ای پیک صبا یکره فغانم را
مگر پایی نهد از راه غم خواری به بالینم
بر او ساز اندکی مشهود اندوه نهانم را
از این خوشتر به خونم دامنی بالا زند دیدی
ببر زین تلخ کامی ها خبر نوشین دهانم را
روان کردم ز مژگان جوی و دارم چشم کز رحمت
بر این سرچشمه بنشانند آن سرو روانم را
ز خاکم بوی غم خواهی شنید ار بگذری بر من
پس از مردن که یابی مشت خاکی استخوانم را
اگر یک نکته جز راز وفایت گفته ام با دل
به کیفر لال بینی در دم رفتن زبانم را
به تو یک حرف جز شرح حدیث عشق بنگارم
الهی تیغ قهر از هم فرو ریزد زبانم را
چو رعد از فرط شفقت زار نالیدی بر احوالم
صفایی کوه اگر شطری شنیدی داستانم را
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
الهی مهربان کن دلبر نامهربانم را
به دل جویی برانگیز از تفضل دلستانم را
هوش مصنوعی: بار الها، به دلبر بیمحبت من لطف کن و دل او را به مهربانی و محبت نسبت به معشوقم برانگیز.
به درد عشق بی رحمی بکن چندی گرفتارش
بخر از دست این کافر دل بی رحم جانم را
هوش مصنوعی: برای مدتی به عشق بیرحمانهام بیاعتنا باش و این بیرحمی را تحمل کن، چون میخواهم به خاطر این دل سرسخت و بیرحم، جانم را نجات دهم.
به داغ گل رخی چون خود دلش در خار خار افکن
بداند تا چه سان افکنده آتش خان و مانم را
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که اگر کسی مانند گل، زیبایی و جذابیت دارد، باید بداند که دل او هم مانند گل، در میان خاری که ناشی از درد و رنج است قرار دارد. او باید بفهمد که چگونه آتش عشق و عواطفش، خانه و کاشانهاش را درگیر کرده و به او آسیب میزند.
به رنج هجر چون من یک دو روزی آزمونش کن
براو بگمار چندی این غم افزا امتحانم را
هوش مصنوعی: برای اندکی به سختی دوری از من را تجربه کن و چند روزی را در این غم سنگین بگذران، تا ببینی چه حالتی دارد.
فکن لیل وش از سودای مجنونش به سر شوری
که جوید رنج کمتر جسم و جان ناتوانم را
هوش مصنوعی: بگذار شب و خواب به خاطر خواهش عاشق مجنونش از ذهنم دور شود تا بتوانم به آرامش برسم و از درد جسم و جان ناتوانم کاسته شود.
به دست چاره فرمایی مگر پوید به سر وقتم
رسان درگوشش ای پیک صبا یکره فغانم را
هوش مصنوعی: اگر تو تدبیری داشته باشی، باید تاخیرم را جبران کنی و در گوش او بگویی که من چقدر نالان و دلتنگم.
مگر پایی نهد از راه غم خواری به بالینم
بر او ساز اندکی مشهود اندوه نهانم را
هوش مصنوعی: آیا کسی از راه غم و اندوه به سمت من میآید تا با او کمکی کنم و درد پنهانم را به او نشان دهم؟
از این خوشتر به خونم دامنی بالا زند دیدی
ببر زین تلخ کامی ها خبر نوشین دهانم را
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و تلخی میپردازد. گویا گوینده ترجیح میدهد که به جای شادی و خوشحالی، به زحمات و مصیبتهای زندگیاش توجه کند. او از زندگیاش ناامید است و نشانههایی از درد و رنج را در خود احساس میکند. در عین حال، او به یاد لذتها و خوشیهایی که تجربه کرده، حسرت میخورد و این تضاد را به خوبی به تصویر میکشد.
روان کردم ز مژگان جوی و دارم چشم کز رحمت
بر این سرچشمه بنشانند آن سرو روانم را
هوش مصنوعی: من با اشکهای چشمم جویای را به راه انداختم و امیدوارم که رحمت، این درخت سرسبز را از سرچشمه سیراب کند.
ز خاکم بوی غم خواهی شنید ار بگذری بر من
پس از مردن که یابی مشت خاکی استخوانم را
هوش مصنوعی: اگر بعد از مرگ من از کنارم بگذری، بوی غم را از خاکم خواهی شنید و خواهی دید که تنها یک مشت خاک و استخوان از من باقی مانده است.
اگر یک نکته جز راز وفایت گفته ام با دل
به کیفر لال بینی در دم رفتن زبانم را
هوش مصنوعی: اگر چیزی جز راز وفاداریام گفتهام، با دل خود به عذاب سکوت و خاموشی مینشینی و در لحظهی مرگ، زبانم را از گفتن باز میداری.
به تو یک حرف جز شرح حدیث عشق بنگارم
الهی تیغ قهر از هم فرو ریزد زبانم را
هوش مصنوعی: به تو فقط میتوانم از عشق بگویم و هیچ چیز دیگری نمیتوانم بگویم. اگر غیر از این بگویم، باید از ترس قهر تو، زبانم بسته شود.
چو رعد از فرط شفقت زار نالیدی بر احوالم
صفایی کوه اگر شطری شنیدی داستانم را
هوش مصنوعی: همچون رعد، به خاطر عمق محبتت بر حال و روز من ناله زدی. ای کوه، اگر شتری، داستان من را شنیدی، کجاست آن آرامش؟
حاشیه ها
1402/03/19 05:06
فاطمه یاوری
روان کردم ز مژگان جوی و دارم چشم کز رحمت
بر این سرچشمه بنشانند آن سرو روانم را.....!
چقدر قشنگ:)
1402/03/19 07:06
زهیر
🙄