شمارهٔ ۲۴۶
دلم پیوست به ایشان در آن زلف و زنخدانش
چه محکم شد فراهم کنده و زنجیر و زندانش
به تیغ اشتیاقم کشت و خرسندم که در محشر
به دستاویز خونخواری زنم دستی به دامانش
مگر بار غم از جانم خود آخر وهله برداری
که این دردی است کز اول فرو ماندم به درمانش
مریض عشق را لابد طبیبی چون تو بایستی
که داری شربتی در خور از آن عتاب خندانش
نبود ار تنگدل از داغ لعلت غنچه در معنی
چرا چون جیب گل بی پرده چاک آید گریبانش
چه باغ است اینکه در عین بهار از غایت حرمان
به جای نغمه افغان می کند مرغ گلستانش
به زلف او چو دل بستی ز احوال من آگه شو
که آن سرگشته هم شبهی است از شب های هجرانش
چنان تاریک و طولانی که بی یک مو خلاف آمد
سواد شام هجران مو به مو زلف پریشانش
از آن نالم که نامد بر سرم چون زخم زد ورنه
گرانی نیست دل را یکسر سوزن ز پیکانش
به صد شمشیر و ناوک نامد از دشمن صفایی را
جراحاتی که دارد سینه ام ز ابروی و مژگانش
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دلم پیوست به ایشان در آن زلف و زنخدانش
چه محکم شد فراهم کنده و زنجیر و زندانش
هوش مصنوعی: دل من به آن زلف و خط زنخدان او پیوسته و به شدت به او وابسته شده است؛ مثل زنجیر و زندانی که محکم به هم وصل شدهاند.
به تیغ اشتیاقم کشت و خرسندم که در محشر
به دستاویز خونخواری زنم دستی به دامانش
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و اشتیاقی که دارم به او، جانم را فدای او کردهام و خوشحالم که در روز قیامت میتوانم با دلیل عشق و خونخواهی از او، به او دست یابم.
مگر بار غم از جانم خود آخر وهله برداری
که این دردی است کز اول فرو ماندم به درمانش
هوش مصنوعی: آیا میتوانی بار غم و اندوه را از جان من برداری؟ زیرا این درد من بقدری عمیق و کهنه است که از همان ابتدا نتوانستم به درمان آن برسم.
مریض عشق را لابد طبیبی چون تو بایستی
که داری شربتی در خور از آن عتاب خندانش
هوش مصنوعی: عاشق بیمار نیاز به دلیلی چون تو دارد که بتواند با مهارت، دارویی به او ارائه دهد، زیرا تو میدانی چگونه میتوانی شادی و آرامش را از طریق محبت به او برگردانی.
نبود ار تنگدل از داغ لعلت غنچه در معنی
چرا چون جیب گل بی پرده چاک آید گریبانش
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر عشق تو دلش تنگ شود، غنچه چگونه میتواند از دلشوره و اندوه باز نشود؟ زیرا مانند گلی است که بلوزش (پوشش) پاره شده و از آن نمایان است.
چه باغ است اینکه در عین بهار از غایت حرمان
به جای نغمه افغان می کند مرغ گلستانش
هوش مصنوعی: این باغ در حالتی است که در بهار، به جای آواز خوش پرندگان، صدای ناامیدی و اندوه و فراق شنیده میشود. در اینجا، زیبایی و شادابی بهار نتوانسته غم و ناکامی را از دل پرنده گلستان بزداید.
به زلف او چو دل بستی ز احوال من آگه شو
که آن سرگشته هم شبهی است از شب های هجرانش
هوش مصنوعی: زمانی که به زلف او دل دادهای، باید از حال و روز من باخبر شوی. چون من هم در این لحظه مانند کسی هستم که از شبهای دوری او در گیجی و سرگشتگی به سر میبرم.
چنان تاریک و طولانی که بی یک مو خلاف آمد
سواد شام هجران مو به مو زلف پریشانش
هوش مصنوعی: تاریکی و طولانی بودن این حالت به گونهای است که حتی یک مو هم نمیتواند مانع آن شود. سواد (سیاهی) شب هجران به تفکیک از هر رشتهای از زلف نامرتب او به چشم میآید.
از آن نالم که نامد بر سرم چون زخم زد ورنه
گرانی نیست دل را یکسر سوزن ز پیکانش
هوش مصنوعی: من از این ناراحتم که به من آسیب زده و حالا بر سرم نمیآید، در حالی که اگر محبت وجود داشته باشد، دل انسان با یک سوزن هم آسوده میشود.
به صد شمشیر و ناوک نامد از دشمن صفایی را
جراحاتی که دارد سینه ام ز ابروی و مژگانش
هوش مصنوعی: دشمن هیچ خوشی و آرامشی به من نداد و زخمهایی که بر سینهام دارم، نتیجه زیبایی ابرو و مژگان اوست.