گنجور

شمارهٔ ۲۳۹

در رهش جان دادم اما هرکه دلبر بایدش
هرنفس عمری درین ره جان دیگر بایدش
بهر جانان غرق اشکم گر ببینی ترمیا
کی براندیشد ز دریا آنکه گوهر بایدش
آن ستمکاری کش از آزار یاران باک نیست
از برای امتحان یاری ستمگر بایدش
هرکه بسته از تو جامی بی تو ز آن پس جاودان
جای می خارا به مینا خون به ساغر بایدش
ملک غم را مسلم شد ز فر حسن تو
حالی از خاک درت اورنگ و افسر بایدش
قصد من گم کردن آثار پی تنها نبود
هرکه سوی دوست پوید پای از سر بایدش
دارد از مژگان و رخ ترکم تدارک ها بلی
شه که کشور می گشاید گنج و لشکر بایدش
رفت نور از دیده تا از روی یار افتاد دور
راست خواهی سرمه ای از خاک آن در بایدش
غم صفایی می خرم از عشق با رخسار زرد
هرکه بفروشد متاعی مشتری زر بایدش

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در رهش جان دادم اما هرکه دلبر بایدش
هرنفس عمری درین ره جان دیگر بایدش
هوش مصنوعی: در مسیر عشق او جانم را فدای او کردم؛ اما هرکس که دلش می‌خواهد محبوبی داشته باشد، باید در هر لحظه حیاتش را مانند عمر دیگری فدای آن عشق کند.
بهر جانان غرق اشکم گر ببینی ترمیا
کی براندیشد ز دریا آنکه گوهر بایدش
هوش مصنوعی: اگر برای محبوبم اشک‌های من را ببینی، آیا کسی که باید گوهر را بداند، به دریا فکر می‌کند؟
آن ستمکاری کش از آزار یاران باک نیست
از برای امتحان یاری ستمگر بایدش
هوش مصنوعی: آن ستمگری که از آزار دوستانش هیچ پروا ندارد، برای آزمایش وفاداری، باید به یاری ستمگر برود.
هرکه بسته از تو جامی بی تو ز آن پس جاودان
جای می خارا به مینا خون به ساغر بایدش
هوش مصنوعی: هر کس که از تو نوشیدنی بگیرد، اما بدون تو باشد، باید برای همیشه در جایی پر از غم و اندوه زندگی کند و در درون خود درد و رخوت را احساس کند.
ملک غم را مسلم شد ز فر حسن تو
حالی از خاک درت اورنگ و افسر بایدش
هوش مصنوعی: شکوه زیبایی تو به قدری است که حتی فرشته غم هم به آن اعتراف کرده است؛ حالا دیگر برای کسی که در کنار توست، باید از خاک و گرد و غبار دنیوی، تاج و تخت بسازد.
قصد من گم کردن آثار پی تنها نبود
هرکه سوی دوست پوید پای از سر بایدش
هوش مصنوعی: منظور من این نبود که فقط بخواهم نشانه‌های تنهایی را فراموش کنم؛ هر کسی که به سوی دوست برود، باید از همه چیز خود بگذرد و به او نزدیک شود.
دارد از مژگان و رخ ترکم تدارک ها بلی
شه که کشور می گشاید گنج و لشکر بایدش
هوش مصنوعی: از مژگان و چهره‌ام برای تو تدارکات و مقدمات دارم، آری، ای شاهی که سرزمین‌ها را فتح می‌کنی، برایت گنج و سپاه نیاز است.
رفت نور از دیده تا از روی یار افتاد دور
راست خواهی سرمه ای از خاک آن در بایدش
هوش مصنوعی: چشم از دیدن محبوب خالی شد و فاصله‌ای میان آنها افتاد. اگر راست می‌گویی و خواهان زیبایی او هستی، باید از خاک درگاه او سرمه‌ای به دست آوری.
غم صفایی می خرم از عشق با رخسار زرد
هرکه بفروشد متاعی مشتری زر بایدش
هوش مصنوعی: من از دوستی و عشق حتی با چهره‌ای غمگین لذت می‌برم؛ هر کسی که بخواهد چیزی را بفروشد، باید مشتری خاصی داشته باشد که به ارزش آن پی ببرد.