شمارهٔ ۲۱
بس که دشنام دهی چون شنوی نام مرا
یک نفر نیست که آرد به تو پیغام مرا
این تویی بر سر من سایه ز مهر افکندی
یا همایی به غلط ساخته وطن بام مرا
از در رحمت اگر پرده ز رخ برفکنی
صبح بی منت خورشید دمد شام مرا
کیش زردشت به روی تو گرفتم تا بست
کفر زلف سیهت بازوی اسلام مرا
آشیان رفت درآن حلقه ی زلف از یادم
تا به گلزار رخ آویخته ای دام مرا
پیش بردم به صبوری همه جا وآخر عمر
بردی از نیم نظر حاصل ایام مرا
جان به لب آمد و یک دم به دهانت نرسید
حسرتی ماند دمادم لب ناکام مرا
ما درین بادیه مردیم خوشا زنده دلی
که از این وقعه بر او مژده دلارام مرا
شد یقینم به شهادت که صفایی ز نخست
بر سعادت شده تقدیر سرانجام مرا
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بس که دشنام دهی چون شنوی نام مرا
یک نفر نیست که آرد به تو پیغام مرا
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه تو به شدت به من بیاحترامی میکنی و هر بار که نامم را میشنوی دشنام میدهی، هیچکس نیست که پیامی از من برایت بیاورد.
این تویی بر سر من سایه ز مهر افکندی
یا همایی به غلط ساخته وطن بام مرا
هوش مصنوعی: این تویی که بر سر من با مهر و محبت سایه افکندهای، یا اینکه مانند یک افسانه نادرست، خانهام را ساختهای.
از در رحمت اگر پرده ز رخ برفکنی
صبح بی منت خورشید دمد شام مرا
هوش مصنوعی: اگر پردههای رحمت را از چهرهات کنار بزنید و صبح بدون هیچ درخواست و انتظاری، نوری مثل خورشید را به من بتابانی، شب من نیز به روشنی خواهد رسید.
کیش زردشت به روی تو گرفتم تا بست
کفر زلف سیهت بازوی اسلام مرا
هوش مصنوعی: من زرتشتی را به یاد تو بر چهرهام گذاشتم تا بتوانم با زلف سیاه تو، ایمان و اعتقادم را پیوند بزنم.
آشیان رفت درآن حلقه ی زلف از یادم
تا به گلزار رخ آویخته ای دام مرا
هوش مصنوعی: در آن لحظه که زلف تو به گردنم افتاد، تمام خاطراتم از آشیانم فراموش شد و به جلوه زیبای چهرهات که چون گلی در باغ آویخته است، خیره شدم و در دام عشق تو گرفتار شدم.
پیش بردم به صبوری همه جا وآخر عمر
بردی از نیم نظر حاصل ایام مرا
هوش مصنوعی: من با صبر و حوصله در تمام عمرم تلاش کردم، اما در پایان عمر، با یک نگاه تو، تمام دستاوردهای زندگیام را به من عطا کردی.
جان به لب آمد و یک دم به دهانت نرسید
حسرتی ماند دمادم لب ناکام مرا
هوش مصنوعی: جانم به لب رسید و حتی یک لحظه نتوانستم چیزی از دهانم بیرون بیاورم. حسرتی بر دلم مانده که مدام من را آزار میدهد و لبهای ناکامم را میسوزاند.
ما درین بادیه مردیم خوشا زنده دلی
که از این وقعه بر او مژده دلارام مرا
هوش مصنوعی: ما در این بیابان جان باختیم، اما خوش به حال کسی که از این ماجرا، خبر خوشی برای دل آرامش بیاورد.
شد یقینم به شهادت که صفایی ز نخست
بر سعادت شده تقدیر سرانجام مرا
هوش مصنوعی: بله، من به این نتیجه رسیدم که از ابتدا برای خوشبختیام تقدیر شده است و این نوید به من داده شده که به مقصد نیکو خواهم رسید.