گنجور

شمارهٔ ۲۰۵

چشم و ابرویش به قهرم دل رباید
گوهر و لعلش به لطفم جان فزاید
ز آن دو تلخی ها به کارم برد و خود را
زین دو صد چندان به شیرینی ستاید
آن دو رنگ رامش از نفسم ستاند
این دو رنگ انده از عقلم زداید
آن به رخ ابواب تقدیمم فرازد
وین به گوش آیات تکریمم سراید
آن دو با دل شق گمانی می سگالد
این دو با جان مهربانی می نماید
تن از آن تا پای دارد می گریزد
جان به این تا جای بیند می گراید
نیست گر قصد جفا آن بی وفا را
از چه این را بست و آن را می گشاید
پای تا سر دل نشین آمد دریغا
کز مناعت عهد یاری می نیاید
دل به وصلم باز جو کز رنج هجران
بیش از این بالله مگر خوردن نشاید
هر چه فرمایی بپیچم سر ز فرمان
جز شکیبایی که هیچ از من نیاید
بر منت دل سوختی با وصف سختی
گر ز حالم با تو کس رمزی سراید
در تو کافر دل تولای صفایی
هرکه بیند پای تا سر حیرت آید

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چشم و ابرویش به قهرم دل رباید
گوهر و لعلش به لطفم جان فزاید
هوش مصنوعی: چشم و ابروهای او به خاطر زیبایش می‌تواند دل مرا برباید، و ارزش و زیبایی او به محبتش می‌تواند جانم را زنده‌تر کند.
ز آن دو تلخی ها به کارم برد و خود را
زین دو صد چندان به شیرینی ستاید
هوش مصنوعی: از آن دو تلخی، کارهایی انجام دادم و خود را به خاطر این دو چنان ستایش می‌کنم که انگار هزاران شیرینی را تجربه کرده‌ام.
آن دو رنگ رامش از نفسم ستاند
این دو رنگ انده از عقلم زداید
هوش مصنوعی: آن دو رنگ شادی جانم را می‌گیرد و این دو رنگ اندوه از تفکرم دور می‌کند.
آن به رخ ابواب تقدیمم فرازد
وین به گوش آیات تکریمم سراید
هوش مصنوعی: چشم‌هایم به زیبایی آن انسانی که در پیش رویم است، خیره مانده و شکوه این لحظه را می‌ستایند.
آن دو با دل شق گمانی می سگالد
این دو با جان مهربانی می نماید
هوش مصنوعی: این دو نفر با دل شکسته‌ای گمان می‌کنند که به همدیگر آسیب می‌زنند، اما در واقع با جان و دل مهربانی و محبت را نشان می‌دهند.
تن از آن تا پای دارد می گریزد
جان به این تا جای بیند می گراید
هوش مصنوعی: تن به خاطر پایش فرار می‌کند، اما جان به خاطر آنچه که می‌بیند، فرار را انتخاب می‌کند.
نیست گر قصد جفا آن بی وفا را
از چه این را بست و آن را می گشاید
هوش مصنوعی: اگر نیت او خیانت به آن بی وفا باشد، پس چرا این یکی را در می‌زند و آن دیگری را آزاد می‌کند؟
پای تا سر دل نشین آمد دریغا
کز مناعت عهد یاری می نیاید
هوش مصنوعی: تمام وجودم زیبا و دلنشین است، اما افسوس که به خاطر حرمت و ارزش دوستی، نمی‌توانم به یاری بشتابم.
دل به وصلم باز جو کز رنج هجران
بیش از این بالله مگر خوردن نشاید
هوش مصنوعی: دل را به وصال من باز کن و به خاطر داشته باش که دیگر تحمل رنج جدایی را ندارم؛ مگر اینکه به ناچار تن به خوراک بدهم.
هر چه فرمایی بپیچم سر ز فرمان
جز شکیبایی که هیچ از من نیاید
هوش مصنوعی: هر چه بخواهی، انجام می‌دهم و از دستوراتت سرپیچی نمی‌کنم، اما جز صبر و تحمل چیزی از من برنمی‌آید.
بر منت دل سوختی با وصف سختی
گر ز حالم با تو کس رمزی سراید
هوش مصنوعی: با تحمل سختی‌ها، بر عشق و محبت خود پافشاری کردی. اگر کسی از حال و روز من با تو سخن بگوید، شاید او هم رازی را بیان کند.
در تو کافر دل تولای صفایی
هرکه بیند پای تا سر حیرت آید
هوش مصنوعی: هر کسی که تو را می‌بیند، از زیبایی و صفای دل تو شگفت‌زده می‌شود.