شمارهٔ ۱۸
بهار آمد صبا زد چاک پیراهن به بر گل را
چرا چون فصل دی آهنگ خاموشی است بلبل را
من ازسودای زلف و طره ات مفتون، دلا تعجیل
تو بر بازو زنی زنجیر و پر گردن نهی غل را
گره شد در گلو گریه ز سیل دیده آسودم
اگر دانستمی ز اول به ره می بستم این پل را
دلم در کنج تنهایی به جان آمد ز تطویلش
مگر آموخت از زلفت شب هجران تطاول را
نه سر آویخت بر فتراک و نه خون ریخت بر خاکم
به دل چاک این تعلق را، به سر خاک این توسل را
نما خود نوری از تاب جمال خویشتن ورنه
که دارد در دوگیتی تاب دیدار آن تحمل را
به رحمت باز دارم چشم با صد محشر آلایش
اگر در روز فصلم چشم بگشایی تفضل را
صفایی اهل تسلیم است چون صوفی معاذ الله
به پیرامون نگردد کافری آن سان توکل را
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بهار آمد صبا زد چاک پیراهن به بر گل را
چرا چون فصل دی آهنگ خاموشی است بلبل را
هوش مصنوعی: بهار که آمد، نسیم لطیفی پیراهنش را کنار زد و گلها را نمایان کرد. اما چرا بلبل که همیشه آواز میخواند، در این فصل به سکوت گراییده است؟
من ازسودای زلف و طره ات مفتون، دلا تعجیل
تو بر بازو زنی زنجیر و پر گردن نهی غل را
هوش مصنوعی: من به زیبایی و شگفتی موهای تو دل باختهام، ای دل، چرا اینقدر عجله میکنی که زنجیر را بر بازو میزنی و غل و زنجیر را بر گردن میگذاری؟
گره شد در گلو گریه ز سیل دیده آسودم
اگر دانستمی ز اول به ره می بستم این پل را
هوش مصنوعی: وقتی که اشکهایم مانند سیل از چشمانم میریخت، حس میکردم دلم آرام شده است. اگر میدانستم از ابتدا چنین حسی برایم پیش میآید، هرگز این پل را نمیساختم.
دلم در کنج تنهایی به جان آمد ز تطویلش
مگر آموخت از زلفت شب هجران تطاول را
هوش مصنوعی: دل من در تنهایی به اندازهای خسته و کسالتبار شده که گویی از درازا و طولانی بودن این حال، چیزهایی را از زلفهای تو آموخته است. به ویژه در شبهایی که دوریات را احساس میکنم و این انتظار و دوری، مانند زلفهای تو به درازا کشیده شده است.
نه سر آویخت بر فتراک و نه خون ریخت بر خاکم
به دل چاک این تعلق را، به سر خاک این توسل را
هوش مصنوعی: نه خودم را به زحمت و سختی انداختم و نه جانی فدای کسی کردم. در دل من، درد و وابستگیای وجود دارد که به یاد تو و برای تو، بر سر خاکت، به آن توسل میجویم.
نما خود نوری از تاب جمال خویشتن ورنه
که دارد در دوگیتی تاب دیدار آن تحمل را
هوش مصنوعی: اگر خود را روشنایی زیباییات نشان ندهی، دیگر کسی در این دنیا تاب و توانایی دیدار تو را نخواهد داشت.
به رحمت باز دارم چشم با صد محشر آلایش
اگر در روز فصلم چشم بگشایی تفضل را
هوش مصنوعی: اگر در روز بهار، چشم خود را بگشایی و لطف و رحمت را به من ارزانی داری، من نیز با تمام آلودگیها و مشکلاتی که دارم، از نگاه کردن به تو دریغ نخواهم کرد.
صفایی اهل تسلیم است چون صوفی معاذ الله
به پیرامون نگردد کافری آن سان توکل را
هوش مصنوعی: صفای واقعی در تسلیم بودن است، مانند صوفیان که هرگز به دور خود نگاه نمیکنند، زیرا این کار کافری است و به باور واقعی توکل آسیب میزند.