گنجور

شمارهٔ ۱۰۲

گناه عاشق و معشوق را عقابی نیست
در این گناه بود پس دگر ثوابی نیست
خطا به عهد مکن بیش از این جفا با من
که روزحشرت از آن ماجرا جوابی نیست
ز دور نوش دهان تا فکنده ای دورم
به ساغرم به جز از درد غم شرابی نیست
جدا فتاده لبم تا ز لعل خون خوارت
سوای لخت جگر درکفم کبابی نیست
از آن زلال که یک دم مرا نصیب نبود
علی الدوام به جز اشک دیده آبی نیست
دلیل عشق همین بس مرا که هر شب و روز
ز ترکتاز خیال تو خورد و خوابی نیست
بنازم آن کف رنگین که روزگاری رفت
که جز به خوندل مردمش خضابی نیست
از آن دلیر شدی جور و بی حسابی را
که بی حسابی جور ترا حسابی نیست
به قتلم این همه تأخیر تا کی ای صیاد
ترا که هیچ ز خون ریزی اجتنابی نیست
به تاب آتش دوزخ مرا مترسان باز
که سخت تر ز بلای غمت عذابی نیست
به درک عقل کهن ترک عشق تو نکنم
که بی تو با همه حزمم توان و تابی نیست
صفایی این غم مکتوم را به کس مسرای
که شرح عشق جهان سوز درکتابی نیست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گناه عاشق و معشوق را عقابی نیست
در این گناه بود پس دگر ثوابی نیست
هوش مصنوعی: عاشق و معشوق در عشق خود، هیچ گناهی ندارند و در واقع، این عشق باعث می‌شود که دیگر از پاداش و ثواب خبری نباشد.
خطا به عهد مکن بیش از این جفا با من
که روزحشرت از آن ماجرا جوابی نیست
هوش مصنوعی: لطفاً دیگر به اشتباهاتتان ادامه ندهید و بیشتر از این با من بی‌رحمی نکنید، زیرا در روز جزا به خاطر آنچه که انجام داده‌اید، پاسخی نخواهید داشت.
ز دور نوش دهان تا فکنده ای دورم
به ساغرم به جز از درد غم شرابی نیست
هوش مصنوعی: از زمانی که از دور نوشدهان به من نگاه کردی، به جز درد و غم چیزی در جام من باقی نمانده است.
جدا فتاده لبم تا ز لعل خون خوارت
سوای لخت جگر درکفم کبابی نیست
هوش مصنوعی: لب من از تو جدا افتاده و فقط لعل (لب) تو را می‌درد، در حالی که در کفم هیچ چیز جز جگر کبابی وجود ندارد.
از آن زلال که یک دم مرا نصیب نبود
علی الدوام به جز اشک دیده آبی نیست
هوش مصنوعی: نمی‌توانم حتی یک لحظه از آن زلال بهره‌مند شوم، و همیشه جز اشک چشمم چیز دیگری ندارم.
دلیل عشق همین بس مرا که هر شب و روز
ز ترکتاز خیال تو خورد و خوابی نیست
هوش مصنوعی: دلیل عشق من همین است که هر شب و روز تحت تاثیر خیال تو هستم و هیچ وقت خواب آرامی ندارم.
بنازم آن کف رنگین که روزگاری رفت
که جز به خوندل مردمش خضابی نیست
هوش مصنوعی: بسیار ستایش می‌کنم آن دست زیبا و رنگین را که روزگاری بود که دیگر نشانی از زندگی مردمش جز به خون دلشان باقی نمانده است.
از آن دلیر شدی جور و بی حسابی را
که بی حسابی جور ترا حسابی نیست
هوش مصنوعی: از آنجا که تو شجاع شدی و به بی‌انصافی و بی‌حسابی توجه نکردی، باید بدان که بی‌عدالتی برای تو هیچ نتیجه‌ای ندارد.
به قتلم این همه تأخیر تا کی ای صیاد
ترا که هیچ ز خون ریزی اجتنابی نیست
هوش مصنوعی: ای صیاد، این همه تأخیر در به قتل رساندن من تا کی ادامه خواهد داشت؟ تو که هیچ‌گاه از خون‌ریزی کدورت و پرهیز نداری، پس چرا بیشتر می‌کشی؟
به تاب آتش دوزخ مرا مترسان باز
که سخت تر ز بلای غمت عذابی نیست
هوش مصنوعی: لطفاً مرا با ترس از آتش جهنم نترسان، زیرا درد و رنج ناشی از غم و اندوه تو به مراتب بدتر و سخت‌تر است.
به درک عقل کهن ترک عشق تو نکنم
که بی تو با همه حزمم توان و تابی نیست
هوش مصنوعی: عقل قدیمی به من می‌گوید که عشق تو را ترک کنم، اما من هرگز این کار را نخواهم کرد؛ زیرا بدون تو، با تمام احتیاط و دقتی که دارم، هیچ قدرت و انرژی برای ادامه زندگی ندارم.
صفایی این غم مکتوم را به کس مسرای
که شرح عشق جهان سوز درکتابی نیست
هوش مصنوعی: این غم نهانی و پنهانی را به کسی توضیح نده، زیرا عشق سوزان و دردآور برای توصیف در هیچ کتابی جایگاه ندارد.