گنجور

شمارهٔ ۱۰۱

کدام دل که نه آسیمه سر برای تو نیست
کدام سر که نه شوریده در هوای تو نیست
اجل دوید به بالین و خوش دلم به هلاک
ولی دریغ که امشب سرم به پای تو نیست
فلک نداد امانم که کشته ی تو شوم
هزار حیف که مرگم به مدعای تو نیست
من آگهم تو ندانی که در فراق چه کرد
غمت که ساخته با ما وآشنای تونیست
قسم به جان تو ورد ضمیر و ذکر زبان
به گاه نزع روان نیز جز دعای تو نیست
ز راه دیده به آبش دهیم همره ی اشک
دلی که سوخته ی آتش ولای تو نیست
تویی مسلم دوران دلبری کامروز
به ملک حسن و صباحت کسی سوای تو نیست
چو پادشاهی جاوید در گدایی تست
گداست پادشه ملک اگر گدای تو نیست
رسید جان به لب از حسرت و هنوز مرا
امید یک نظر از چشم دل ربای تو نیست
روا مدار که مردم ستم گرت خوانند
وگرنه هیچ دلی را غم از جفای تونیست
توخود به سخت دلی خو کنی وگرنه مرا
به قدر یکسر مو چشم بر وفای تو نیست
شهید عشق چو خوانندت ای صفایی بس
که این وکمتر از این نیز خون بهای تو نیست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کدام دل که نه آسیمه سر برای تو نیست
کدام سر که نه شوریده در هوای تو نیست
هوش مصنوعی: آیا دلی هست که برای تو آرام و بی‌خیال باشد؟ آیا سروی وجود دارد که در عشق تو بی‌تاب نباشد؟
اجل دوید به بالین و خوش دلم به هلاک
ولی دریغ که امشب سرم به پای تو نیست
هوش مصنوعی: مرگ به کنارم آمده و من با خوشحالی در حال مرگم، اما افسوس که امشب سرم بر پای تو نیست.
فلک نداد امانم که کشته ی تو شوم
هزار حیف که مرگم به مدعای تو نیست
هوش مصنوعی: آسمان به من فرصتی نداد تا به خاطر تو جان بدهم. چه افسوس که مرگ من به خواسته‌ها و آرزوهای تو نیست.
من آگهم تو ندانی که در فراق چه کرد
غمت که ساخته با ما وآشنای تونیست
هوش مصنوعی: من می دانم تو نمی دانی در زمانی که دوری از تو چه بر سرم آمده است، غم تو چقدر مرا تحت تأثیر قرار داده و چگونه من را به هم آمیخته است، در حالی که تو از آن دوری و آشنایی ما خبر نداری.
قسم به جان تو ورد ضمیر و ذکر زبان
به گاه نزع روان نیز جز دعای تو نیست
هوش مصنوعی: به جان تو قسم، در دل و زبان من تنها یاد تو و نام تو وجود دارد و حتی در زمان جدایی روح از بدن، غیر از دعا کردن به تو چیزی در سر ندارم.
ز راه دیده به آبش دهیم همره ی اشک
دلی که سوخته ی آتش ولای تو نیست
هوش مصنوعی: با چشمان خود به یاد تو اشک می‌ریزیم، زیرا دلی که در آتش عشق و محبت تو سوخته است، سزاوار این اندوه است.
تویی مسلم دوران دلبری کامروز
به ملک حسن و صباحت کسی سوای تو نیست
هوش مصنوعی: تو بهترین و تنها دلبسته‌ام در دنیای امروز هستی که در زیبایی و جلوه‌گری، هیچ‌کس همچون تو وجود ندارد.
چو پادشاهی جاوید در گدایی تست
گداست پادشه ملک اگر گدای تو نیست
هوش مصنوعی: هرچند تو پادشاهی ابدی و بزرگ، اما در حقیقت تهیدست و فقیر به حساب می‌آیی، اگر گدا و درویشی را که وابسته به تو نیست در نظر بگیری.
رسید جان به لب از حسرت و هنوز مرا
امید یک نظر از چشم دل ربای تو نیست
هوش مصنوعی: جانم به لب رسیده از حسرت، اما هنوز امیدی به یک نگاه از چشمان جذاب تو ندارم.
روا مدار که مردم ستم گرت خوانند
وگرنه هیچ دلی را غم از جفای تونیست
هوش مصنوعی: اگر اجازه بدهی که مردم تو را ستمگر بشمارند، این کار درست نیست. در غیر این صورت، هیچ دلی به خاطر ظلمی که تو کرده‌ای، اندوهگین نیست.
توخود به سخت دلی خو کنی وگرنه مرا
به قدر یکسر مو چشم بر وفای تو نیست
هوش مصنوعی: اگر تو خودت را به دلی سرد و بی‌احساس عادت بدهی، در غیر این صورت، برای من حتی به اندازه یک تار موی تو هم چشم‌ام به وفای تو نیست.
شهید عشق چو خوانندت ای صفایی بس
که این وکمتر از این نیز خون بهای تو نیست
هوش مصنوعی: اگر تو را شهید عشق بنامند، بدان که این عنوان و حتی کمتر از آن هم نمی‌تواند ارزش و بهای خون تو را نشان دهد.