شمارهٔ ۹۷
ای خواجه مرا مفروش ارزان که گرانستم
تو بنده تن بینی من خواجه جانستم
تو عبد هوی دانی من جان سلیمانم
بر پشت هوا راکب سلطان جهانستم
یاقوت کند فعلم گر سنگ سیه باشد
زین ابر جهم ناگه من برق یمانستم
من مستم و هشیارم پنهان و پدیدارم
در دیده حق پیدا بر خلق نهانستم
مجنونم از آن زنجیر وان قامت چونان تیر
در روز جوانی پیر با پشت کمانستم
عشق امد و شد آباد در عین خرابی دل
من پیر خراباتم با آنکه جوانستم
تو خاک فروتن را می بین و من خاکی
خورشید بلند اختر بر چرخ کیانستم
در صورت و در معنی چون کوهم و چون چرخم
چون کوه بوم ساکن چون چرخ روانستم
از پرتو خورشیدم صد مرتبه بالاتر
او بر سر طینستی من بر سر طانستم
نه تن نه توان خواهد دلبر دل و جان خواهد
چون شاه چنان خواهد من بنده جنانستم
خاک ره من باشد زائینه مصفاتر
در میکده وحدت از دردکشانستم
برجسته ازین خاکم وارسته ز افلاکم
از لوث دوئی پاکم نه این و نه آنستم
دریای گهر ریزم زر بخشم و زر ریزم
اکسیر مهاتم نه بحر نه کانستم
شیر فلکی دارد در حمله گریز از من
در بیشه لاهوتی من شیر ژیانستم
در میکده باقی نوشم می اشراقی
هم ساغر و هم ساقی با پیر مغانستم
یک چند صفا بودم با نطق و بیان ایدل
چندیست نه من باقی نه نطق و بیانستم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای خواجه مرا مفروش ارزان که گرانستم
تو بنده تن بینی من خواجه جانستم
هوش مصنوعی: ای آقا، مرا به بهای کم نفروش، زیرا من ارزش بیشتری دارم. تو فقط ظاهر من را میبینی، اما من حقیقتا بندهای با روح و جان هستم.
تو عبد هوی دانی من جان سلیمانم
بر پشت هوا راکب سلطان جهانستم
هوش مصنوعی: تو وابسته به هوی و خواهشهای نفسانی هستی، اما من جان سلیمان را دارم و بر روی آرزوها و خواستهها سوار هستم، زیرا من سلطان جهان هستم.
یاقوت کند فعلم گر سنگ سیه باشد
زین ابر جهم ناگه من برق یمانستم
هوش مصنوعی: اگرچه سنگهای سیاه ممکن است ظاهری بیاهمیت داشته باشند، اما یاقوت (جواهر گرانبها) میتواند از آنها برآید. ناگهان من همچون برقی در آسمان ظاهر شدم.
من مستم و هشیارم پنهان و پدیدارم
در دیده حق پیدا بر خلق نهانستم
هوش مصنوعی: من در حالی که مست هستم، در ظاهر باهوش و هشیار به نظر میرسم. در نظر خداوند مشخص و آشکارم، اما برای مردم به طور پنهانی وجود دارم.
مجنونم از آن زنجیر وان قامت چونان تیر
در روز جوانی پیر با پشت کمانستم
هوش مصنوعی: من مجنون هستم و آن زنجیر مرا موانع کرده؛ قامت من مانند تیر است، اما در روزگاری که جوان بودم، اکنون حس میکنم که پیر شدهام و با پشت خمیدهام.
عشق امد و شد آباد در عین خرابی دل
من پیر خراباتم با آنکه جوانستم
هوش مصنوعی: عشق به زندگانی من رونق بخشید، در حالی که دل من در خرابی به سر میبرد. من در کنار اینکه جوان هستم، به عنوان فردی تجربهدیده در این عالم عشق، احساس میکنم.
تو خاک فروتن را می بین و من خاکی
خورشید بلند اختر بر چرخ کیانستم
هوش مصنوعی: تو به خاکی که humble است نگاه میکنی، اما من به خاکی که درخشان و بلندی مثل خورشید دارد، تعلق دارم.
در صورت و در معنی چون کوهم و چون چرخم
چون کوه بوم ساکن چون چرخ روانستم
هوش مصنوعی: من هم از نظر ظاهری و هم از حیث معنا مانند کوه استوار و ثابتقدم هستم، اما در عین حال مانند چرخ، همیشه در حال حرکت و پویا هستم.
از پرتو خورشیدم صد مرتبه بالاتر
او بر سر طینستی من بر سر طانستم
هوش مصنوعی: من از نور خورشید نیز برترم، زیرا او بر فراز من قرار دارد و من بر خاک و ماده هستم.
نه تن نه توان خواهد دلبر دل و جان خواهد
چون شاه چنان خواهد من بنده جنانستم
هوش مصنوعی: دلبر نه به جسم و نه به قدرت، بلکه به دل و جان من نیاز دارد. او مانند یک شاه رفتار میکند و من نیز بندهای از جمله بندگان او هستم.
خاک ره من باشد زائینه مصفاتر
در میکده وحدت از دردکشانستم
هوش مصنوعی: خاکی که در مسیر من است، مادر زایندهای است که در میخانهی وحدت از درد دوری میکند.
برجسته ازین خاکم وارسته ز افلاکم
از لوث دوئی پاکم نه این و نه آنستم
هوش مصنوعی: من از این خاک برترم و از آسمانها رها، از آلودگیهای دوگانگی پاکم و نه به این دنیا تعلق دارم و نه به آن دنیا.
دریای گهر ریزم زر بخشم و زر ریزم
اکسیر مهاتم نه بحر نه کانستم
هوش مصنوعی: من به اندازه دریایی از گوهرها دارم و میتوانم زرها را ببخشم و طلا بیفشانم، اما این نه همانند دریا است و نه به اندازه معادن طلا میباشد.
شیر فلکی دارد در حمله گریز از من
در بیشه لاهوتی من شیر ژیانستم
هوش مصنوعی: شیر فلکی به من حمله میکند، اما من در دنیای معنوی و بالا نمیگریزم؛ من شیر راستین هستم و به خودم میبالم.
در میکده باقی نوشم می اشراقی
هم ساغر و هم ساقی با پیر مغانستم
هوش مصنوعی: در میخانه باقی ماندهام و از میِ نورانی مینوشم. هم جام را دارم و هم نوشندهاش، و در کنار پیر مغان حضور دارم.
یک چند صفا بودم با نطق و بیان ایدل
چندیست نه من باقی نه نطق و بیانستم
هوش مصنوعی: مدتی بود که درخشان و بااخلاق بودم و سخنان شیرین میزدم، اما حالا مدتی است که نه از من خبری هست و نه از آن نطق و بیانی که داشتم.

صفای اصفهانی