شمارهٔ ۹۶
دی گفت به من بگریز از ناوک خونریزم
گفتم که ز دستانت کو پای که بگریزم
گر بازم و گر شیرم با صولت آهویت
نه بال که برپرّم ، نه یال که بستیزم
با سوز غم عشقت در کوره حدادم
با کار سر زلفت در فتنه چنگیزم
از موی گره واکن صد سلسله شیدا کن
تا من دل سودائی در سلسله آویزم
بستان رخت بر من آموخت بسی دستان
دستان زن این بستان چون مرغ سحرخیزم
زان صاف روان پرور لبریز کن آن ساغر
چندان که بیالائی این خرقه پرهیزم
با باده فرو آور از توسن تن جان را
تا تارک کیوان را ساید سم شبدیزم
در آتشم از خویت ای یار پس از مردن
بنشین به سر خاکم کز بوی تو برخیزم
آن حلقه که از زلفت در گردن جان دارم
بگشایم اگر روزی صد فتنه برانگیزم
آمیخت غمت خونم با خاک که نگذارد
خونی که به رخ مالم خاکی که به سر ریزم
از درد تو مخمورم زان صاف صفا پرور
وقتست که پیمائی جامی دو سه لبریزم
زین شعر صفاهانی آشوب خراسانم
هم فتنه شیرازم هم آفت تبریزم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دی گفت به من بگریز از ناوک خونریزم
گفتم که ز دستانت کو پای که بگریزم
هوش مصنوعی: دی به من گفت که از تیرهای ستمکارانهات بگریزم، اما من پاسخ دادم که از دستان تو که پایم را ببرم، چگونه فرار کنم؟
گر بازم و گر شیرم با صولت آهویت
نه بال که برپرّم ، نه یال که بستیزم
هوش مصنوعی: اگر بازگردم و یا همچون شیر شجاع از قدرت تو بگذرم، نه بالی دارم که پرواز کنم و نه یالی که بتوانم با تو بجنگم.
با سوز غم عشقت در کوره حدادم
با کار سر زلفت در فتنه چنگیزم
هوش مصنوعی: با درد و غم عشق تو در آتش مصیبت میسوزم و در هنرنمایی از زیبایی موهای تو مانند فردی درگیر در فتنه و آشوب هستم.
از موی گره واکن صد سلسله شیدا کن
تا من دل سودائی در سلسله آویزم
هوش مصنوعی: موهای گرهخورده را باز کن و عشق را آزاد کن تا من بتوانم دل عاشقام را به این عشق بسپارم.
بستان رخت بر من آموخت بسی دستان
دستان زن این بستان چون مرغ سحرخیزم
هوش مصنوعی: باغ بر من خیلی چیزها آموخته است. دستان من مانند دستهای باغبان است و من همچون پرندهای هستم که صبح زود به پرواز درمیآید.
زان صاف روان پرور لبریز کن آن ساغر
چندان که بیالائی این خرقه پرهیزم
هوش مصنوعی: اینجا از تو میخواهم که آن جام را پر کنی، تا جایی که این لباس پرهیز را به فراموشی بسپارم و از آن آزاد شوم.
با باده فرو آور از توسن تن جان را
تا تارک کیوان را ساید سم شبدیزم
هوش مصنوعی: با نوشیدنی، روح و جسم خود را به زندگی و نشاط بخش، تا جایی که به بالاترین قله آسمان برسد و اثرات شگفتانگیز آن را احساس کند.
در آتشم از خویت ای یار پس از مردن
بنشین به سر خاکم کز بوی تو برخیزم
هوش مصنوعی: من در آتش عشق تو هستم، ای محبوب. پس از مرگم، بر سر خاکم بنشین تا بر اثر بویت دوباره زنده شوم.
آن حلقه که از زلفت در گردن جان دارم
بگشایم اگر روزی صد فتنه برانگیزم
هوش مصنوعی: من آن حلقهای که از موی تو در گردنم دارم، اگر روزی بخواهم، میتوانم بگشایم، حتی اگر صد مشکل و فتنه به وجود بیاید.
آمیخت غمت خونم با خاک که نگذارد
خونی که به رخ مالم خاکی که به سر ریزم
هوش مصنوعی: غم تو به جانم چنان قاطی شده است که حالا خون من با خاک در هم آمیخته و این موضوع باعث میشود که دیگر نتوانم هیچگاه به راحتی از این رنج خلاص شوم.
از درد تو مخمورم زان صاف صفا پرور
وقتست که پیمائی جامی دو سه لبریزم
هوش مصنوعی: از اثر درد تو، حالتی مست و شیدا دارم. در این لحظه که صفا و روشنی وجود دارد، درست وقتی که نوشیدنیای در جامم ریختهام.
زین شعر صفاهانی آشوب خراسانم
هم فتنه شیرازم هم آفت تبریزم
هوش مصنوعی: از شعر صفاهانی، من دچار آشفتگی و بلوا در خراسان هستم؛ همینطور که در شیراز دچار فتنهام و در تبریز با مشکلاتی روبهرو هستم.
حاشیه ها
1403/04/25 10:06
سیدمحمد جهانشاهی
نه بال که برپرّم ، نه یال که بستیزم

صفای اصفهانی