گنجور

شمارهٔ ۸۸

باز آی که از غیر تو پرداخته‌ام دل
ای سِرّ تو را سینهٔ سودازده منزل
قربان تو می‌کردم اگر یافتمی جان
بر زلف تو می‌بستم اگر داشتمی دل
جز نقش خط از روی نکویت خط هستی
نقشی‌ست که گردون زده بر آب به باطل
چندان که بود کام تو از قتل من آسان
کار من دلباخته از دست تو مشکل
من روی چو زر کرده‌ام از عشق تو بنمای
بر گردنم آن ساعد چون سیم حمایل
آیینه شود سینهٔ پرداخته از زنگ
بر عرش پرد طائر برخاسته از گل
خواهی که شوی مظهر انوار تجلی
آیینهٔ خود ساز بر آن روی مقابل
خود بین نبرد راه به خمخانهٔ وحدت
محجوب ندارد خبر از نشئهٔ کامل
از غرب خفا گونهٔ خورشید حقیقت
پیداست، تو در پرده‌ای ای دیدهٔ غافل
کن در طلب گوهر جان کشتی تن را
مستغرق دریای دل بی تک و ساحل
از کشته شدن زنده شوی در طلب تیغ
بایست زدن بوسه به سرپنجهٔ قاتل
قومی به حرم ساجد و قومی به کلیسا
روی دل من جانب آن هندوی مقبل
باز ای دل سودازده قلاشی و رندی
جز رنج چه بردست کس از کسب فضائل
ما زنده به عشقیم که بی‌فاصله ما را
جاری‌ست چو خون در کبد و عرق و مفاصل
بردار ز گل ذرهٔ محجوب صفا را
ای بر همگی پرتو خورشید تو شامل

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز آی که از غیر تو پرداخته‌ام دل
ای سِرّ تو را سینهٔ سودازده منزل
هوش مصنوعی: بازگرد که من به غیر از تو دل نباخته‌ام، ای راز تو که در قلب پر از بیم و شوق من جا دارد.
قربان تو می‌کردم اگر یافتمی جان
بر زلف تو می‌بستم اگر داشتمی دل
هوش مصنوعی: اگر جانم را داشتم، برای تو فدای تو می‌کردم و اگر دل داشتم، آن را به زلف تو می‌بستم.
جز نقش خط از روی نکویت خط هستی
نقشی‌ست که گردون زده بر آب به باطل
هوش مصنوعی: جز رد خطوطی که از زیبایی‌های تو باقی مانده، وجود واقعی تو چیزی نیست جز تصویری که آسمان بر روی آب به نادرستی به جا گذاشته است.
چندان که بود کام تو از قتل من آسان
کار من دلباخته از دست تو مشکل
هوش مصنوعی: هر چه تو از کشتن من راحتی و خوش حالی، برای من که عاشقت هستم، کارم بسیار دشوار و سخت است.
من روی چو زر کرده‌ام از عشق تو بنمای
بر گردنم آن ساعد چون سیم حمایل
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق تو چهره‌ام را مانند طلا زیبا کرده‌ام، حالا دست زیبا و چون نقره‌ام را بر گردنم بیاویز.
آیینه شود سینهٔ پرداخته از زنگ
بر عرش پرد طائر برخاسته از گل
هوش مصنوعی: دل پاک و صاف مانند آینه می‌شود، وقتی که از آلودگی‌ها پاک شود؛ و این دل مثل پرنده‌ای است که از گل برخاسته و به عرش و آسمان صعود کرده است.
خواهی که شوی مظهر انوار تجلی
آیینهٔ خود ساز بر آن روی مقابل
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی نمایانگر نورهای الهی شوی، باید همچون آینه‌ای برای چهرهٔ معشوق باشی.
خود بین نبرد راه به خمخانهٔ وحدت
محجوب ندارد خبر از نشئهٔ کامل
هوش مصنوعی: کسی که خود را بیشتر از دیگران می‌بیند و در خودخواهی غرق است، نمی‌تواند به حالت معنوی و درک عمیق از وحدت و هماهنگی در عالم برسد و از حالتی که به کمال می‌رسد، بی‌خبر است.
از غرب خفا گونهٔ خورشید حقیقت
پیداست، تو در پرده‌ای ای دیدهٔ غافل
هوش مصنوعی: از سمت غرب، نشانه‌های واقعی خورشید حقیقت نمایان است، اما تو ای چشم غافل، در پرده‌ای تیره قرار داری و از آن آگاهی نداری.
کن در طلب گوهر جان کشتی تن را
مستغرق دریای دل بی تک و ساحل
هوش مصنوعی: در جستجوی ارزش‌های حقیقی، جسم خود را در دریای احساسات غرق کن و از ساحل امن دور شو.
از کشته شدن زنده شوی در طلب تیغ
بایست زدن بوسه به سرپنجهٔ قاتل
هوش مصنوعی: برای زنده شدن باید از مرگ گذشت. در جستجوی حقیقت و آزادگی، باید گاهی با شجاعت هم به روی دشمن ایستاد و حتی به کسانی که به ما آسیب زده‌اند، با احترام و عشق برخورد کنیم.
قومی به حرم ساجد و قومی به کلیسا
روی دل من جانب آن هندوی مقبل
هوش مصنوعی: گروهی در حرم خداوند به عبادت مشغول‌اند و گروهی دیگر در کلیسا. دل من اما به سمت آن معشوق هندو خیره است.
باز ای دل سودازده قلاشی و رندی
جز رنج چه بردست کس از کسب فضائل
هوش مصنوعی: ای دل پر شور و بی‌قرار، جز رنج و زحمت چه چیزی از دستیابی به فضایل برای دیگران به دست آمده است؟
ما زنده به عشقیم که بی‌فاصله ما را
جاری‌ست چو خون در کبد و عرق و مفاصل
هوش مصنوعی: ما به خاطر عشق زنده‌ایم و عشق در وجود ما مثل خون در بدن و مانند عرق و مایعات بدن در جریان است.
بردار ز گل ذرهٔ محجوب صفا را
ای بر همگی پرتو خورشید تو شامل
هوش مصنوعی: ای کسی که نور تو بر همه موجودات می‌تابد، ذره‌ای از زیبایی و پاکی را از گل بردار.