گنجور

شمارهٔ ۸۶

زد دست سلطان دولت دوش از تجلی در دل
شد فتح باب تجلی بر ناظر منظر دل
تا سوز عشق تو آموخت آهی چو آتش برافروخت
از آتش آه دل سوخت بر آسمان اخر دل
بگشود دل باب مستی ما را گه می پرستی
در نیستی دست هستی تا حلقه زد بر در دل
دل تاخت رخش درایت در کشور بی نهایت
تا زد شه عشق رایت بر ساحت کشور دل
ای جان مستان رویت سرگرم خمر سبویت
یک قطره از آب جویت دریای پنهاور دل
من غرق بحر خطابت خضرست جویای آبت
ای روی چون آفتابت مرآت اسکندر دل
چشم تو مخمور خوابست یا نیم مست از شرابست
لعل تو با آنکه آبست افزوده بر آذر دل
پر خم نمودی رسن را زلف شکن در شکن را
بردی دل و دین من را ای ترک غارتگر دل
با آنکه بس نازنینی با جان عاشق به‌کینی
بر چشم دل گر نشینی کی میشود باور دل
ای گوهرت جان مرجان عشق تو چون لعل در کان
در سر و در سینه جان در جان و در جوهر دل
از دست من دل ربودی بر آتش دل فزودی
بی پرده گویم تو بودی مبنای شور و شر دل
شد طوبی خلد انگشت زین آتش و حور شد زشت
زردشت عشق تو تا کشت سرو تو در کشمر دل
باشد دل و جان آگاه آئینه روی الله
شد سینه سالک راه گنجینه گوهر دل
دوش از سر دار توحید دل زد ندای اناالحق
روح القدس گفت این راز در گوش پیغمبر دل
دیدیم راز فنا را پرواز عرش بقا را
عشق رخ او صفا را پای دلست و پر دل

اطلاعات

وزن: مستفعلن فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زد دست سلطان دولت دوش از تجلی در دل
شد فتح باب تجلی بر ناظر منظر دل
هوش مصنوعی: از دست سلطان و خوشید، نور و روشنایی در دل من تابید و در نتیجه، درهای تجلی و نمای زیبای دل به روی ناظر باز شد.
تا سوز عشق تو آموخت آهی چو آتش برافروخت
از آتش آه دل سوخت بر آسمان اخر دل
هوش مصنوعی: عشق تو به من درس سوز و آتش داد؛ آهی که از دل برآمد، مانند شعله‌ا‌ی درخشید. اما این آتش موجب سوختن دل من شد و در نهایت، درد و رنج عمیق‌تری را در آسمان قلبم به جا گذاشت.
بگشود دل باب مستی ما را گه می پرستی
در نیستی دست هستی تا حلقه زد بر در دل
هوش مصنوعی: دل ما را از خواب بیدار کرد و به ما آموخت که در نشئه‌ی میخواری، وجود واقعی در عدم است. تا زمانی که عشق بر در دل ما حلقه زد.
دل تاخت رخش درایت در کشور بی نهایت
تا زد شه عشق رایت بر ساحت کشور دل
هوش مصنوعی: دل به سفر منتشر شد و همچون اسبی سریع در دنیای بی‌پایان در حرکت است. عشق فرماندهی را بر پرچم قلب فرمانروایی می‌کند و این لحظه‌ای از اتصال و عشق است.
ای جان مستان رویت سرگرم خمر سبویت
یک قطره از آب جویت دریای پنهاور دل
هوش مصنوعی: ای جان مستان، زیبایی‌های تو باعث سرمستی است، مانند شراب سبز که مست‌کننده است. یک قطره از آب گردن تو، دریای وسیع دل را به وجد می‌آورد.
من غرق بحر خطابت خضرست جویای آبت
ای روی چون آفتابت مرآت اسکندر دل
هوش مصنوعی: من در دریاي سخن تو غرق شده‌ام و مانند خضر به دنبال آب زلال تو هستم، ای چهره‌ات چون آفتاب، که دل مرا مانند آینه اسکندر نشان می‌دهد.
چشم تو مخمور خوابست یا نیم مست از شرابست
لعل تو با آنکه آبست افزوده بر آذر دل
هوش مصنوعی: چشمان تو از خواب سنگین شده‌اند یا به خاطر شراب حالتی مست دارند. لبت، که خود به آب نزدیک است، آتش دل را بیشتر تحریک می‌کند.
پر خم نمودی رسن را زلف شکن در شکن را
بردی دل و دین من را ای ترک غارتگر دل
هوش مصنوعی: تو با پیچش زلف خود مانند ریسمان، دل و ایمان من را که سرمایه زندگی‌ام بود، به یغما بردی ای ترک زیبا.
با آنکه بس نازنینی با جان عاشق به‌کینی
بر چشم دل گر نشینی کی میشود باور دل
هوش مصنوعی: با وجود اینکه تو بسیار دلربا و زیبا هستی، اگر بر دل عاشق نشینی و او را مورد بی‌اعتنایی قرار دهی، چگونه می‌توان آینده‌ای برای دل عاشق تصور کرد؟
ای گوهرت جان مرجان عشق تو چون لعل در کان
در سر و در سینه جان در جان و در جوهر دل
هوش مصنوعی: ای گوهرت، جان من، عشق تو مانند مروارید در دل دریا است. تو همچون لعل در معادن وجودم هستی و در درون من، در سینه‌ام و در جوهر قلبم، جریان داری.
از دست من دل ربودی بر آتش دل فزودی
بی پرده گویم تو بودی مبنای شور و شر دل
هوش مصنوعی: تو با عشق و جذبه‌ات دلم را از من گرفتی و آتش شوق و اشتیاق را در دل من زیاد کردی. بی‌پرده و صریح می‌گویم، تو دلیل اصلی هیجان و شور دل من هستی.
شد طوبی خلد انگشت زین آتش و حور شد زشت
زردشت عشق تو تا کشت سرو تو در کشمر دل
هوش مصنوعی: بهشت طوبی به خاطر عشق تو در آتش سوخت و زیبایی حور را تحت تأثیر عشق تو، زشت و پژمرده کرد. عشق تو باعث شد که در دل من، زیبایی و سرسبزی تو ریشه بدواند.
باشد دل و جان آگاه آئینه روی الله
شد سینه سالک راه گنجینه گوهر دل
هوش مصنوعی: دل و جان انسان با ظهور حق و صفات الهی آشنا می‌شوند و در این آگاهی، سینه سالک (پیمان‌گذار در مسیر حقیقت) به مانند گنجینه‌ای از جواهرات معنوی می‌گردد.
دوش از سر دار توحید دل زد ندای اناالحق
روح القدس گفت این راز در گوش پیغمبر دل
هوش مصنوعی: شب گذشته از سرچشمه‌ی یکتایی ندا آمد که «من حقیقت هستم» و روح‌القدس این راز را در گوش پیامبر قلب قرار داد.
دیدیم راز فنا را پرواز عرش بقا را
عشق رخ او صفا را پای دلست و پر دل
هوش مصنوعی: ما راز ناپایداری را در اوج جاودانگی مشاهده کردیم. عشق به چهره او به ما آرامش می‌دهد و دل ما در پی اوست و شوق دیدار او در دل ما می‌تازد.