شمارهٔ ۸۵
دوشم سروش زد در دولتسرای دل
گفتند کیست گفت سروشم گدای دل
آمدنداکه گاه تمنای غیر نیست
بیگاه در مزن که نئی آشنای دل
تا سد ره منتهای مقام تو است و بس
ای بی خبر ز عالم بی منتهای دل
در جایگاه دوست نگنجد بغیر دوست
گر غیر اوست دل نبود نیز جای دل
از آب و از هوای دیار مکدری
رست آنکه دید صفوت آب و هوای دل
مجموع کائنات نشیمنگه فناست
موجود باقی است وجود و بقای دل
قومی بانتظار که خورشید سر زند
از غرب و او دمید ز شرق سمای دل
او در سرست و من ز سما میکنم طلب
من در برون و اوست درون سرای دل
عمریست میدویم چو دیوانه کوبکو
دل در قفای دلبر و من در قفای دل
امروز شد پدید که از پای تا بسر
بگرفته است یار ز سر تابپای دل
از ملک تا ملک همه محکوم حکم ماست
ما در تحکم قدریم و قضای دل
سلطان دولت احد جمع بی زوال
زد دستگاه سلطنت اندر فضای دل
دل نیست این بسینه سویدای دولتست
جانانه است باد سر جان فدای دل
سیناست سینه و دل کامل درخت طور
نبود سری که نیست در آن سر صدای دل
اوصاف کبریا و ولای ولایتش
بر دوش دل رداست زهی کبریای دل
هر سالکی بمسلک سلطان دولتیست
مائیم در طریقت فقر و فنای دل
فقر آیت صفاست که در مدرس الست
ما کسب کرده ایم ز سر صفای دل
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوشم سروش زد در دولتسرای دل
گفتند کیست گفت سروشم گدای دل
هوش مصنوعی: شب گذشته، ندا و پیامی به قلبم رسید. از من پرسیدند که کیستی؟ و من پاسخ دادم که من سروش، خدمتگزار دل هستم.
آمدنداکه گاه تمنای غیر نیست
بیگاه در مزن که نئی آشنای دل
هوش مصنوعی: اگر کسی در زمان نیاز به کمک یا امید به دیگران بیافتد، نباید در آن زمان بیموقع به او مراجعه کند؛ چون او به وضوح نمیتواند پاسخگو باشد و با دل آشنا نیست.
تا سد ره منتهای مقام تو است و بس
ای بی خبر ز عالم بی منتهای دل
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو را نادان میدانم، تمامی مقامات و مراتب تنها به سد راه تو ختم میشود. تو از دنیای بیپایان دل بیخبر هستی.
در جایگاه دوست نگنجد بغیر دوست
گر غیر اوست دل نبود نیز جای دل
هوش مصنوعی: در قلب کسی که دوست را دارد، هیچکس دیگر جا ندارد. اگر غیر از دوست در دل باشد، دیگر جایی برای دل وجود ندارد.
از آب و از هوای دیار مکدری
رست آنکه دید صفوت آب و هوای دل
هوش مصنوعی: تنها کسی از شرایط سخت و دشوار یک منطقه رها میشود که بتواند پاکی و زیبایی های دل را ببیند.
مجموع کائنات نشیمنگه فناست
موجود باقی است وجود و بقای دل
هوش مصنوعی: تمام موجودات و جهان هستی در نهایت به نابودی میرسند، ولی آنچه که باقی میماند، وجود و زندگی دل انسان است.
قومی بانتظار که خورشید سر زند
از غرب و او دمید ز شرق سمای دل
هوش مصنوعی: گروهی در انتظار طلوع خورشید از سمت غرب بودند، در حالی که آن خورشید از سمت شرق آسمان درخشید.
او در سرست و من ز سما میکنم طلب
من در برون و اوست درون سرای دل
هوش مصنوعی: او در دلم حضور دارد و من در جستجوی او در بیرون از خودم هستم. در واقع، من به دنبال او میگردم و او در عمق وجود من است.
عمریست میدویم چو دیوانه کوبکو
دل در قفای دلبر و من در قفای دل
هوش مصنوعی: سالیان زیادی است که مانند دیوانهها به دنبال دلبرم میدوم و قلبم را به دنبال قلب او میزنم.
امروز شد پدید که از پای تا بسر
بگرفته است یار ز سر تابپای دل
هوش مصنوعی: امروز مشخص شده است که معشوق از سر تا پا دل را در اختیار دارد و همه وجودم را تحت تاثیر قرار داده است.
از ملک تا ملک همه محکوم حکم ماست
ما در تحکم قدریم و قضای دل
هوش مصنوعی: از همه جا تا همه جا، تحت سلطه فرمان ماست. ما در قدرت و تسلط خود قادریم و خواستههای دل را محقق میکنیم.
سلطان دولت احد جمع بی زوال
زد دستگاه سلطنت اندر فضای دل
هوش مصنوعی: سلطان حقیقی و بینظیر، سلطنت و قدرت خود را در دلها مستقر کرده و هیچگاه زوال نمیپذیرد.
دل نیست این بسینه سویدای دولتست
جانانه است باد سر جان فدای دل
هوش مصنوعی: دل، اینجا فقط یک تکه از جسم نیست، بلکه نشاندهنده یک روح بزرگ و پخته است. این دل، تحت تأثیر عشق و وفاداری قرار دارد و جان من همه چیز را فدای این احساسات و وابستگی میکند.
سیناست سینه و دل کامل درخت طور
نبود سری که نیست در آن سر صدای دل
هوش مصنوعی: درخت طور تنها به خاطر نداشتن سر و صدای دل نمیتواند کامل باشد، چرا که سینا و دل در یکدیگر پیوند دارند.
اوصاف کبریا و ولای ولایتش
بر دوش دل رداست زهی کبریای دل
هوش مصنوعی: عظمت و بزرگی خداوند و مقام ولایتش بر دوش دل انسان همچون ردا یا پوششی زیبا است. چه زیباست این بزرگی در دل.
هر سالکی بمسلک سلطان دولتیست
مائیم در طریقت فقر و فنای دل
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیر خاص خود حرکت میکند، به نوعی سلطنت و قدرتی دارد. اما ما در راهی هستیم که به فقر و نابودی دل منتهی میشود، یعنی به معنای عمیق و روحانی زندگی میپردازیم.
فقر آیت صفاست که در مدرس الست
ما کسب کرده ایم ز سر صفای دل
هوش مصنوعی: فقر نشانهای از پاکی است که ما آن را از محیط مدرسه فراگرفتهایم و این را از خلوص و پاکی دل خود به دست آوردهایم.

صفای اصفهانی