شمارهٔ ۸۴
ویرانه تن را بود گنجینه جان در بغل
اسکندرست این خاک و آب آیینه پنهان در بغل
یار آمد از بخت رهی در کوی من با فرهی
خورشید بر سرو سهی ناهید تابان در بغل
ماه بهشتی روی من تابید در مشکوی من
از مشرق زانوی من کم بود جانان در بغل
من شیشهطبع و آن پری آیینهروی و سنگدل
ایمن مباش از شیشهای کش هست سندان در بغل
من باز جستم یار را او خواست از من جان و سر
من پای کوب و دست زن سر بر کف و جان در بغل
با خصم بداندیش گو خود را مزن بر من که من
دارم ز سیف الله دل شمشیر عریان در بغل
نه آسمان درویش دل گردون بود در پیش دل
چونان گدا برد سیه بر دوش و انبان در بغل
دل آسمان جان جان ماهش جمال داستان
کی داشت هرگز آسمان ماهی بدینسان در بغل
فرعون و دیو آواره شد زین در که دارد سر ما
بیضای موسی بر کف و دست سلیمان در بغل
چون موسی صاحبلوا وارسته از مصر هوی
دارم من از دست و عصاصد گونه برهان در بغل
شاه سریر عشق را بنشاند دل در آستین
پرورد پیر عشق را فرزند انسان در بغل
دارد دلم با آنکه او با کفر عشقست آشنا
انجیل عیسی بر زبان آیات فرقان در بغل
آن شیخ بیباطن نگر ظاهر به شکل آدمی
نقش بت اندر آستین تصویر شیطان در بغل
کس نیست در پهلوی من همخانه و همخوی من
عشق تو و زانوی من این در دل و آن در بغل
بین دولت ابدال را بین قال را بین حال را
پرورده این اطفال را آن قطب امکان در بغل
کثرت چو کوه کفر و من بر وحدت دل ثابتم
روید جبال کفر را اشجار ایمان در بغل
مهرست ضد قهر و من بر لطف و قهرت عاشقم
یک مادر قهر ترا صد طفل احسان در بغل
من بازوی فقرم ولی در آستین دولتم
بالای این درویش را پرورده سلطان در بغل
بر بام گیتی دل منه ای طفل تجرید صفا
کشت آنچه پرورد آدمی این تیرهپستان در بغل
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ویرانه تن را بود گنجینه جان در بغل
اسکندرست این خاک و آب آیینه پنهان در بغل
هوش مصنوعی: تن و جسم انسان مانند ویرانهای است، اما در درون آن، جان و روحی باارزش وجود دارد. این سرزمین و آب نیز مانند آیینهای است که رازهایی پنهان را در دل خود جای داده است.
یار آمد از بخت رهی در کوی من با فرهی
خورشید بر سرو سهی ناهید تابان در بغل
هوش مصنوعی: دوست من به لطف fate به کوچهام آمد و مانند خورشید در کنار سرو بلند و زیبا، ناهید درخشید.
ماه بهشتی روی من تابید در مشکوی من
از مشرق زانوی من کم بود جانان در بغل
هوش مصنوعی: ماه زیبا و بهشتی بر من تابید و در آینه من از سمت شرق، شبیه به کسی که در آغوشم است، جانان کمبود.
من شیشهطبع و آن پری آیینهروی و سنگدل
ایمن مباش از شیشهای کش هست سندان در بغل
هوش مصنوعی: من دارای روحی حساس مثل شیشه هستم و او که زیباییاش مثل یک پری است، قلبی سرد و سنگی دارد. پس از شیشهای بودن خود ایمن نباش؛ زیرا شیشه در آغوش سنگ، در معرض شکستن است.
من باز جستم یار را او خواست از من جان و سر
من پای کوب و دست زن سر بر کف و جان در بغل
هوش مصنوعی: من دوباره به جستجوی معشوق رفتم، او از من جان و زندگیام را خواست. من هم با شوق و ذوق، بر زمین کوبیدم و دست زدم، در حالی که جانم را در آغوش داشتم.
با خصم بداندیش گو خود را مزن بر من که من
دارم ز سیف الله دل شمشیر عریان در بغل
هوش مصنوعی: با دشمن بدشانس خود طوری رفتار نکن که بر من فشار وارد کنی، زیرا من دلی دارم که همچون شمشیری برهنه در زیر سایه خداست.
نه آسمان درویش دل گردون بود در پیش دل
چونان گدا برد سیه بر دوش و انبان در بغل
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که آسمان، مانند یک درویش، در برابر دل انسان روشن نیست و دل او مانند یک گداست که بار سنگینی بر دوش دارد و کیسهای در بغل. به نوعی، احساساتی سنگین و مشکلاتی را به تصویر میکشد که انسان با خود حمل میکند.
دل آسمان جان جان ماهش جمال داستان
کی داشت هرگز آسمان ماهی بدینسان در بغل
هوش مصنوعی: دل آسمان، جان مایی را دارد و زیبایی او داستانی دارد که هیچگاه آسمان اینگونه ماهی را در آغوش نگرفته است.
فرعون و دیو آواره شد زین در که دارد سر ما
بیضای موسی بر کف و دست سلیمان در بغل
هوش مصنوعی: فرعون و دیو از اینجا بیرون رفتهاند، زیرا در اینجا سریم مانند تخممرغ موسی و قدرت سلیمان را در دستان خود داریم.
چون موسی صاحبلوا وارسته از مصر هوی
دارم من از دست و عصاصد گونه برهان در بغل
هوش مصنوعی: من همچون موسی، که از مصر آزاد شده و در جستجوی حقیقت است، از وابستگیها و خواستههای دنیوی رها شدهام و دلایل و شواهدی قوی در درونم دارم.
شاه سریر عشق را بنشاند دل در آستین
پرورد پیر عشق را فرزند انسان در بغل
هوش مصنوعی: سلطان عشق دل را در آغوش خود مینشاند و در آغوش آن پیر حکمت و عشق نگهداری میکند. انسان به نوعی در آغوش عشق و تربیت او قرار میگیرد.
دارد دلم با آنکه او با کفر عشقست آشنا
انجیل عیسی بر زبان آیات فرقان در بغل
هوش مصنوعی: دل من با این که او به کفر عشق آشناست، همچنان به یاد آموزههای دین مسیح و آیات قرآن میغلتد.
آن شیخ بیباطن نگر ظاهر به شکل آدمی
نقش بت اندر آستین تصویر شیطان در بغل
هوش مصنوعی: این جمله به تصویر یک فرد اشاره دارد که به ظاهر شبیه انسان است، اما در باطن خالی از حقیقت و معناست. او مانند یک بت در آستینش دارد و در بغلش تصویر شیطانی قرار دارد، که نشاندهندهٔ فریب و نفاق اوست. به عبارت دیگر، این فرد فقط نمای ظاهری دارد و درواقع به دور از صداقت و حقیقت است.
کس نیست در پهلوی من همخانه و همخوی من
عشق تو و زانوی من این در دل و آن در بغل
هوش مصنوعی: هیچکس نیست که در کنار من باشد و همکاسه و همپیمان من شود. عشق تو در دل من است و تو در آغوش من.
بین دولت ابدال را بین قال را بین حال را
پرورده این اطفال را آن قطب امکان در بغل
هوش مصنوعی: در اینجا به شگفتی و عظمت افراد بزرگ و نیکوکار اشاره شده که به تربیت و پرورش کودکان میپردازند. همچنین، به وجود شخصیتی خاص و تاثیرگذار در دنیای امکان اشاره شده که در کنار این افراد فعالیت میکند. به طور کلی، این متن توصیف کننده ارتباط بین شخصیتهای برجسته و نقش آنها در شکلگیری آینده نسل جدید است.
کثرت چو کوه کفر و من بر وحدت دل ثابتم
روید جبال کفر را اشجار ایمان در بغل
هوش مصنوعی: من در دل خود بر وحدت باور دارم و این در حالی است که کفر به اندازه کوهها فراوان است؛ اما به دوستی ایمان، مانند درختانی که کوههای کفر را در آغوش میگیرد، بر قدرت ایمان خود ثابت و استوارم.
مهرست ضد قهر و من بر لطف و قهرت عاشقم
یک مادر قهر ترا صد طفل احسان در بغل
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو برای من همچون مادر است که با وجود خشم و غضبش، همیشه لطف و مهربانی را در دل دارد. حالا که تو گاهی به قهر و سختی برخورد میکنی، من باز هم به عشق و مهرت وفادارم. تو با آن قهر و خشم خود، همچنان مانند مادری هستی که فرزندانش را در آغوش گرفته و به آنها محبت میکند.
من بازوی فقرم ولی در آستین دولتم
بالای این درویش را پرورده سلطان در بغل
هوش مصنوعی: من در حالی که خودم در فقر به سر میبرم، اما در آستینم ثروتی نهفته است که در چشم دیگران مثل سلطان به نظر میرسد و من خودم را در آغوش آن احساس میکنم.
بر بام گیتی دل منه ای طفل تجرید صفا
کشت آنچه پرورد آدمی این تیرهپستان در بغل
هوش مصنوعی: ای کودکی که در جستجوی پاکی و نیکی هستی، دل خود را به دنیا نده. دنیا تنها زمینهای است که انسانها برای رشد و پرورش خود در آن زندگی میکنند؛ بنابراین، به زیباییهای حقیقی و درونی خود توجه کن.

صفای اصفهانی