شمارهٔ ۷۴
یار از پرده برون آمد و جان پیدا شد
برقع از روی برافکند و جهان پیدا شد
زخم زلف مسلسل بسر شانه گشود
گره و سلسله و کون و مکان پیدا شد
اینکه پیداست نهان بود پس پرده غیب
گشت بی پرده و پیدا و نهان پیدا شد
بتماشای گل و سرو روان گشت بباغ
گل نوخاسته و سرو روان پیدا شد
برد از باغ دلم کونه آن طرفه بهار
آن کدورت که بایام خزان پیدا شد
گوهر گنج حقیقت که ب آبادی دین
گم شد از من بخرابات مغان پیدا شد
حشمت سلطنت خاک نشین در فقر
کی توان گفت که از تخت کیان پیدا شد
ز گمان و ز یقین رستم و از دانش و دید
تا یقینی که مرا بود گمان پیدا شد
بدل شیفته رازی که نهان بود ز غیب
گشت پیدا و چگویم که چسان پیدا شد
چشم بگرفتم از آن یار که دارم بکنار
تا که در چشم من آن موی میان پیدا شد
مژه یا ناوک دلدوز بود ماه مرا
آنچه از خانه ابروی کمان پیدا شد
دل که گم شد بجوانی ز صفا در غم پیر
در خم طره آن تازه جوان پیدا شد
دوست دل را به سویدا و به سر و به خفا
یار ما را به سر و چشم و زبان پیدا شد
شمارهٔ ۷۳: چنین شنیدم که لطفِ یزدان به رویِ جوینده در نبنددشمارهٔ ۷۵: مرا که رستهام از گل بهار کی داند
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یار از پرده برون آمد و جان پیدا شد
برقع از روی برافکند و جهان پیدا شد
هوش مصنوعی: محبوب از پشت پرده بیرون آمد و جانم زنده شد. زمانی که برقع خود را از روی برداشت، جهان برایم نمایان شد.
زخم زلف مسلسل بسر شانه گشود
گره و سلسله و کون و مکان پیدا شد
هوش مصنوعی: زخم زلف به مانند سلاحی، پوست سر را شکافت و گرهها، رشتهها و مکانهای مختلف نمایان شد.
اینکه پیداست نهان بود پس پرده غیب
گشت بی پرده و پیدا و نهان پیدا شد
هوش مصنوعی: آنچه که مشخص است، در حقیقت پنهان بوده است. اکنون رازهای غیب بدون پردهپوشی آشکار شده و چیزی که پنهان بود، اکنون واضح و نمایان گشته است.
بتماشای گل و سرو روان گشت بباغ
گل نوخاسته و سرو روان پیدا شد
هوش مصنوعی: به تماشای گل و درخت سرو رفتم و سینم از سرزندگی و شگفتی پر شد. در باغی که گلهای تازه شکفته بودند، سروهای سرسبز نیز به چشم میخوردند.
برد از باغ دلم کونه آن طرفه بهار
آن کدورت که بایام خزان پیدا شد
هوش مصنوعی: از باغ دلم برد، آن بهار زیبا و دلنشین که کدورت و غمهای روزهای خزان را پیدا کرد.
گوهر گنج حقیقت که ب آبادی دین
گم شد از من بخرابات مغان پیدا شد
هوش مصنوعی: نگاهی به حقیقتی گرانبها کن که در میانه زندگی دین و ایمان گم شده است. این حقیقت در دل خرابههای میخانههای مغان نمایان شده است.
حشمت سلطنت خاک نشین در فقر
کی توان گفت که از تخت کیان پیدا شد
هوش مصنوعی: پوشش و عظمت یک پادشاه که در عالم خاکی به فقر دچار شده، به هیچ وجه نمیتواند نشان دهندهی قدرت و شکوه او باشد؛ زیرا هیچ چیز از تخت سلطنت پادشاهان کیان به آن چیزها نرسیده است.
ز گمان و ز یقین رستم و از دانش و دید
تا یقینی که مرا بود گمان پیدا شد
هوش مصنوعی: از شک و یقین، رستم است و دانش و بصیرت. اما یقین من، که تا به حال وجود داشته، به روشنی نمایان شده است.
بدل شیفته رازی که نهان بود ز غیب
گشت پیدا و چگویم که چسان پیدا شد
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به احساسات و اشتیاق عمیق خود نسبت به یک راز اشاره میکند که قبلاً پنهان بوده و حالا به وضوح آشکار شده است. او از خود میپرسد که چگونه این راز به این روشنی درآمده و قابل درک شده است. این ابراز احساسات نشاندهنده شگفتی و کنجکاوی شاعر دربارهٔ کشف این راز است.
چشم بگرفتم از آن یار که دارم بکنار
تا که در چشم من آن موی میان پیدا شد
هوش مصنوعی: من از دیدن آن یار که در کنارم است چشم میپوشم تا اینکه آن موی مجعدی که در مرکز دیدم، نمایان شود.
مژه یا ناوک دلدوز بود ماه مرا
آنچه از خانه ابروی کمان پیدا شد
هوش مصنوعی: مژه یا تیرک کمان دلفریب، ماه من را زینت داده است. آنچه از کناره ابروی کمان دیده میشود، زیبایی خاصی دارد.
دل که گم شد بجوانی ز صفا در غم پیر
در خم طره آن تازه جوان پیدا شد
هوش مصنوعی: وقتی دل جوانی که پر از صفا و عشق بود گم شد، در غم و اندوه به سراغ زیبایی و خم موهای آن جوان تازهنفس رفت و دوباره احساس شیدایی کرد.
دوست دل را به سویدا و به سر و به خفا
یار ما را به سر و چشم و زبان پیدا شد
هوش مصنوعی: دوست قلب را در دل و در پنهانی، و یار ما را در اطراف صورت و چشمان و زبان آشکارا دیدیم.

صفای اصفهانی