شمارهٔ ۶۵
ساقی درد کشان دی در میخانه گشود
آشنائی نظر لطف به بیگانه گشود
برد در پای خم و بر دل پیمان شکنم
عقدهها بود بسی باز به پیمانه گشود
دل شد آزاد چو او از شکن زلف بخال
گره و سلسله و خم بسر شانه گشود
دام بادانه بهر مرغ زیان بود و مرا
کار مرغ دل ازین دام که با دانه گشود
کرد دیوانه ام از عشق و برین گونه زرد
چشم وا کرد و شفاخانه دیوانه گشود
من پی گنج غم عشق تو ویرانه شدم
مثلست اینکه در گنج بویرانه گشود
یار با من سخنی گفت و ز هر عضو مرا
بنوانطق چو از استن حنانه گشود
عقل هر عقده بکار سر آنزلف فکند
شانه عشق قوی دست بدندانه گشود
در سما جستم و در سینه من داشت وطن
آنچه از شهر بنگشود ز کاشانه گشود
در شب تیره دلم بود چو پروانه ببند
شمع روشن شد و بال پر پروانه گشود
فیض بردم ز هزاران در دل باز بجد
چون طلب کرد در فیض جداگانه گشود
دیده بودم که بود جایگهش ساعد شاه
بال آن روز که شهباز من از لانه گشود
قفل غم بود صفا را بدل از دست دوئی
نفس پیر هم از همت مردانه گشود
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ساقی درد کشان دی در میخانه گشود
آشنائی نظر لطف به بیگانه گشود
هوش مصنوعی: دیروز ساقی با دلدردی در میخانه را باز کرد و با نگاه محبتآمیزش به غریبهای آشنایی داد.
برد در پای خم و بر دل پیمان شکنم
عقدهها بود بسی باز به پیمانه گشود
هوش مصنوعی: محبت و عشق من به تو همچنان پابرجا است، حتی اگر در دلی که عهد را شکسته، مشکلات و حسرتها وجود داشته باشد. من همچنان بر آن پیمان باقیام و از آن لحظات لذت میبرم.
دل شد آزاد چو او از شکن زلف بخال
گره و سلسله و خم بسر شانه گشود
هوش مصنوعی: دل همچون او آزاد شد، وقتی که زلفش را از گره و زنجیر و خم بر شانهاش باز کرد.
دام بادانه بهر مرغ زیان بود و مرا
کار مرغ دل ازین دام که با دانه گشود
هوش مصنوعی: دامی که برای پرنده با دانه گذاشته شده، ضرر دارد و من هم به خاطر عشقم به دل پرنده، از این دام که با دانه باز شده، مایوس هستم.
کرد دیوانه ام از عشق و برین گونه زرد
چشم وا کرد و شفاخانه دیوانه گشود
هوش مصنوعی: عشق مرا به جنون کشاند و او با چشمان زردش نگاه کرد و خانهای برای درمان دیوانگان ایجاد کرد.
من پی گنج غم عشق تو ویرانه شدم
مثلست اینکه در گنج بویرانه گشود
هوش مصنوعی: من برای جستوجوی عشق تو، به ویرانی درآمدم، مثل این که کسی در یک گنجینه، در میان ویرانهها، گنجی را پیدا کند.
یار با من سخنی گفت و ز هر عضو مرا
بنوانطق چو از استن حنانه گشود
هوش مصنوعی: دوست با من سخنی گفت و هر یک از اعضای بدنم را به مانند صدای خوش حنانه به گفتگو واداشت.
عقل هر عقده بکار سر آنزلف فکند
شانه عشق قوی دست بدندانه گشود
هوش مصنوعی: عقل در مقابل زیبایی و عشق، ناتوان است. عشق به مانند شانهای قوی، موهای درهمریخته و پیچیده را باز میکند و مشکلات را حل میسازد.
در سما جستم و در سینه من داشت وطن
آنچه از شهر بنگشود ز کاشانه گشود
هوش مصنوعی: در دنیای بالا به دنبال چیزی بودم و در درون خود احساس میکردم که همه آنچه از شهر به من رسیده، چنان است که مانند خانهای برای من است.
در شب تیره دلم بود چو پروانه ببند
شمع روشن شد و بال پر پروانه گشود
هوش مصنوعی: در شب تاریک، دلم مانند پروانهای بود که به شمع جذب شده بود. وقتی شمع روشن شد، پروانه بالهای خود را گشود.
فیض بردم ز هزاران در دل باز بجد
چون طلب کرد در فیض جداگانه گشود
هوش مصنوعی: من از هزاران درِ معرفت بهرهمند شدم و وقتی با جدیت در پی خواستهام رفتم، در نعمت و فیض بهطور خاص به روی من گشوده شد.
دیده بودم که بود جایگهش ساعد شاه
بال آن روز که شهباز من از لانه گشود
هوش مصنوعی: دیدم که در آن روز، وقتی شاه پرندهی شکاری از لانهاش بیرون میآمد، آنجا جایگاه ساعد شاه بود.
قفل غم بود صفا را بدل از دست دوئی
نفس پیر هم از همت مردانه گشود
هوش مصنوعی: غم همچون قفلی بود که بر شادی چیره شده بود، اما با تلاش و اراده مردانه، حتی نفس پیر نیز توانست آن قفل را بگشاید و شادی را به دست آورد.

صفای اصفهانی